مسعود یوسف پور

ماه قبیله

رسید ماه قبلیه ز هر چه بالادست

نگاه ها همه حیران به رویش افتادست

عزیز مصر بداند جمال زیبا را

خدا ز مبدأ خلقت فقط به او دادست

تا اقیانوس

از سجده بر حریم تو آغاز می شود

اسباب هر کسی که سر افراز می شود

اصلا کسی که سجده به مهر حرم نکرد

پیش خدا همیشه زِ سر باز می شود

مدح صحیح

تو آمدی که بگویی ذبیح یعنی چه

که روح خسته و جسم جریح یعنی چه

تو خنده می کنی و با کنایه می گویی

عزیز مصر ببیند ملیح یعنی چه !

دائم الطلوع

وقتش رسیده است که آگاهشان کنی

این خاک را عروج دهی, آسمان کنی

چل ساله می شوی که طی مدتی مدید

از عرش تا زمین خدا را جوان کنی

قاری قرآن کعبه

 

آنروز آسمان به کَفَش خُم گرفته بود

دریای عشق , شور تلاطم گرفته بود

از شوق رب الارض و تماشای چهره اش

آدم سراغ خوشه ی گندم گرفته بود

آخرین وداع

بانو! نباش فکر سفر , خوب می شوی

هنگام صبح , وقت سحر , خوب می شوی

 

این رو گرفتنت به خدا احتیاج نیست

از زخم ها نمانده اثر , خوب می شوی

تنهای خانه

وقتی شکست پهلوی زهرای خانه را

افتاده دید قامت آقای خانه را

 

فریاد زد سَر همه : هیزم بیاورید

آتش گرفته دامنِ دریای خانه را

دوباره هیئت … دوباره عزای مادر …

دوباره هیئت ما در عزای مادرتان

رسیده است به زیر کسای مادرتان

 

میان ذکر مصیبت عجیب نیست اگر

شنیده میشود اینجا صدای مادرتان

نقطه زیر باء بسم الله

حیدر که به ملک کل هستی شاه است

از حال تمامی بشر آگاه است

قرآن به طواف اوست دائم مشغول

چون نقطه زیر باء بسم الله است

مسعود یوسف پور

 

کعبه سبز خدا

می خانه را در میزنم وقتی بیایی

لب را به ساغر می زنم وقتی بیایی

مُحرم نگشتم , کعبه سبز خدا , پس

از کعبه هم سر می زنم وقتی بیایی

در غل و زنجیر

روزی که بسته در غل و زنجیر می شدی

زخمی ترین تراوش تقدیر می شدی

 

هفت آسمان کنار تو در حال گریه بود

وقتی درون خیمه زمین گیر می شدی

تن زخمی بی رمق

انگار جسم خسته ات آقا! وطن نداشت

در اوج بود و شوق به باز آمدن نداشت

 

جانم فدای آن تن زخمی بی رمق

آن تن که در میان بیابان کفن نداشت

دکمه بازگشت به بالا