شکسته پشت غم از بار غصه های رباب
از آن زمان که شنیده است ماجرای رباب
به سوز سینه ی گهواره داغ غمزده است
شرار زخم دل خون لای لای رباب
شکسته پشت غم از بار غصه های رباب
از آن زمان که شنیده است ماجرای رباب
به سوز سینه ی گهواره داغ غمزده است
شرار زخم دل خون لای لای رباب
رفتی ولی نرفته گلم بوی تو هنوز
دارد سرم هوای سر کوی تو هنوز
بعد از تو سوی چشم مرا اشک میبرد
ای سمت چشمهای ترم سوی تو هنوز
شبهای درد و نافله و بیقراری ام
چشم خداست شاهد شب زنده داری ام
گاهی میان گریه که از هوش میروم
اشک علیست آنکه میاید به یاری ام
دامن زلف تو در دست صبا افتاده
که دل خسته ام اینگونه ز پا افتاده
گرچه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر
پیکرت روی تن خاک رها افتاده
دامن زلف تو در دست صبا ا فتاده است
که دلخسته ام اینگونه ز پا افتاده است
گرچه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر
پیکرت روی تن خاک رها افتاده است
ناگفته ها دارد دل غم پرورت با من
حرفی بزن از گوشۀ چشم ترت با من
بانوی محجوبم بیا و در میان بگذار
شرح بلایی را که آمد بر سرت با من
این کیست که بهشت شده رو نمای او
قصری هزار آینه شد سرسرای او
آمیخته به عصمت و توحید و معرفت
زرّینه خشت محکم اول بنای او
فقط نه قلب زنِ زشت کاره میشِکند
که در غمم دلِ هر سنگ خاره میشِکند
چنان زده است که بعضی از استخوانهایم
ترک ترک شده با یک اشاره میشکند
وقتی همه جا شُهره به عنوان تو باشیم
باید که فقط ریزه خور خان تو باشیم
دامن نکش از دست گداهای گرفتار
بگذار کمی دست به دامان تو باشیم
پیش پای خودش بخاک افتاد
همه را با نگاه پس میزد
تکیه بر نیزه غریبی داشت
خسته بود و نفس نفس میزد
جگرش پاره پاره بود اما
پای دختر بچه وقتی غرق تاول میشود
پابه پایش کاروانی هم معطل میشود
دست بسته خواب هم باشد بیوفتد از شتر
پهلوان باشد دچار درد مفصل میشود
از جان خود اگرچه گذشتم به راحتی
دل کنده ام ولی زتنت با چه زحمتی
میخواستم به پات سرم را فدا کنم
اما به خواهر تو ندادند مهلتی