عشقی که به دل کاشته بودی ثمر آورد
هم آه شب آورد هم اشک سحر آورد
آنقدر کریمی که گدا از سر کویت
از آنچه دلش خواسته هم بیشتر آورد
عشقی که به دل کاشته بودی ثمر آورد
هم آه شب آورد هم اشک سحر آورد
آنقدر کریمی که گدا از سر کویت
از آنچه دلش خواسته هم بیشتر آورد
کبوترانه رسیدم به آسمان شما
سلام می دهم از دل به آستان شما
چه عاشقانه نشستم کنار خوان شما
میان سفره ی ما هست آب و نان شما
جایی که هست عرض ارادت به راحتی
باز است در بروی رعیت به راحتی
لب وا نکرده میدهد او حاجت مرا
پس میروم بدون خجالت به راحتی
بی عشق حسن زندگی ما شدنی نیست
جز کرببلا بر حسنیون وطنی نیست
او هرچه که دارد به خدا وقف حسین است
درمکتب و قاموس حسن ، خویشتنی نیست
پرواز می کنم به خدا با حسن حسن
دردم همیشه گشته دوا با حسن حسن
مانند سال های گذشته قبول کرد
زهرا حسین حسین مرا با حسن حسن
نگاهی بینداز سلمان بسازی
از این قوم کافر مسلمان بسازی
تو با صبر کردی همان کار شمشیر
بنا بود از کفر ایمان بسازی
وقتش رسیده تا که قدری با خداباشم
به اصل خود برگردم از غفلت جداباشم
با اهل دنیا هر چه بودم دگر کافیاست
حالا زمانش شد که با اهل ولا باشم