تنت از بسکه به دور و برِ من پاشیده
مثل مومیست جدا گشته..به هم چسبیده
ناله ات زیرِ سم اسب مرا پیرم کرد
چشمم از بعدِ على اکبر خود ترسیده
تنت از بسکه به دور و برِ من پاشیده
مثل مومیست جدا گشته..به هم چسبیده
ناله ات زیرِ سم اسب مرا پیرم کرد
چشمم از بعدِ على اکبر خود ترسیده
گر مهیا میشوند امروز حیدر زاده ها
دم به دم جان میدهند از ترس خیبر زاده ها
ابتران ماتند از رزم پیمبر زاده ها
عالمی دارند عمو ها با برادر زاده ها
می کِشی آه و دلِ شاه ِ وفا می لرزد
تو اگر حکم کنی عرشِ خدا می لرزد
دستخـطِّ پدرم بر رویِ چشمت بگذار
این یتیمِ حـَرَمَت را به خدایت بسپار
از تنم چند تن درست کنید
بی سر و بی بدن درست کنید
سنگ را بر تنم تراش دهید
تا عقیق یمن درست کنید
همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد
همینکه بال گشودی پسر صدایت کرد
گره به بند نقابت زد و میان حرم
پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد
من از تولد عاشقم؛ وقتی پدر با عشق
بعد از اذانش «یا حسین»ی خواند در گوشم
در چشمهایت ای عمو جان! کربلا دیدم
وقتی گرفتی لحظهی اول در آغوشم
من از تولد عاشقم؛ وقتی پدر با عشق
بعد از اذانش «یا حسین»ی خواند درگوشم
در چشمهایت ای عمو جان! کربلا دیدم
وقتی گرفتی لحظهی اول در آغوشم
چون چشم نیزه قُوّت جان مرا گرفت
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت
میرفت تا که فاش پدر خوانمت عمو
سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت
این اسبها از این بدنم پا نمی کشند
جانم درآمد از کفنم پا نمی کشند
تا که گلاب ناب مرا در نیاورند
از غنچه های یاسمنم پا نمی کشند
نهال اهل حرم طعمه تبر شده است
تنت چقدر سزاوار بال و پر شده است