اشعار شهادت

نوحوا علی البقیع…

نام تو را انگار با چشم تر آورده
این روضه خوان که باز حرف مادر آورده

قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد
وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده

السَّلامُ عَلَیْکُمْ أَئِمَّهَ الْهُدَى…

چارتا گل چونکه دٙرهم شد گلابش بهتر است
با همین توجیه این وادی شرابش بهتر است

چار خورشید است بر انگشتر دست بقیع
اینچنین جنس نگینش از رکابش بهتر است

غربت بقیع…

آوردم امشب دفترم را با خجالت
بالا گرفتم ساغرم را با خجالت

ای آتشی که با دلم هستی گلاویز
کن زیر و رو خاکسترم را با خجالت

غربت بقیع…

خاکی که چون عرش خدا شأنش رفیع است
بی بقعه درگاهی ست که نامش بقــیع است

بیش از نیاز خلق اینجا جامِ باده ست
ازبس که این میخانه در باطن وسیع است

یا مسلم ابن عقیل

من کوفه را چون مردگان بی‌درد دیدم
نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم

ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاح‌الرجال‌اند
خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند

یا مظلوم

گرچه دلم با دیگران در انفصال است
با او ولی در نقطه ی اوج وصال است

اینکه چه شخصی با چه ظرفی … این مهم نیست
هر کس به دنبالش پیِ فضل و کمال است

شعر روضه حضرت امیرالمومنین علی (ع)

باز هم لخته‌ى خون روى سرت مى‌بینم
من بمیرم ! چقَدَر روى شما آشفته ست

تَرک روىِ سرت خوب نشد ! من چه کنم؟
از چه رو این همه گیسوى شما آشفته ست؟

شعر مناجات با خدا

توبه ام توبه نشد هر چه که همت کردم
من به ستاری تو سخت جسارت کردم
هر چه تو دوست شدی با من الوده ولی
بی حیاتر شده با نفس رفاقت کردم

شعر مناجات با خدا

خیلی گرفته دور شما را گناهکار
آقا چه میکنی تو مگر با گناهکار ؟

تو سربلند عالمی و سر به زیر ما
تو عاری از گناهی و ماها گناهکار

شعر مناجات با خدا

بازهم نیمه ى شب گریه و آه آوردم
به درِ خانه ى تو باز پناه آوردم

رو سیاهم که نشد توبه ى من مقبولت
واى بر من که فقط بار گناه آوردم

شعر مناجات امام زمان (عج)

سفره ی افطار ما پر سفره دیدار نه
ما بفکر هرکسی هستیم اما یار نه

غصه هجر تو را خیلی نداریم عفو کن
سرسری از وصل میخوانیم با اصرار نه

شعر مناجات با خدا

سفره داری که به من اذن ضیافت داده
بار دیگر به گدا لقمه ی عزت داده

ماه شعبان و رجب رفت و به من گفت کسی
رمضان آمده و حق به تو فرصت داده

دکمه بازگشت به بالا