اشعار فاطمیه

درد پـهـلـو خـوب نـه بدتر شده این روزها

درد پـهـلـو خـوب … نـه بدتر شده این روزها

چـهـره ی زهـرا چـه درد آور شده این روزها

از سـر و وضـع پـریـشـان عـلـی فـهمیده اند

خـانـه ی وی بی سر و همسر شده این روزها

هجده بهار میگذرد از جوانیت

هجده بهار میگذرد از جوانیت

قربان لطف و معرفتو مهربانیت

جمع ملاءکه به شما سجده کرده اند

بین قنوت نافله ی اسمانیت

وقتی از کوچه نا امید شدند , آتش و در به کارشان آمد

وقتی از کوچه نا امید شدند , آتش و در به کارشان آمد

هرچه سیلی افاقه ای ننمود , هیزم تر به کارشان آمد

ریسمان هست, دست حیدر هست , این وسط آن غلاف کارش چیست

احتیاجی نبود اوّل کار , دست آخر به کارشان آمد

هو یاعلی

چون تار پود خلوت شبهای او گسست
وقتی کمر به خدمت مولود کعبه بست
وقتی دلش ز غربت شیرخداشکست
سجاده پهن کرد و به دستش قلم نشست

سپاهی

از خانه ات تا عرش راهی نیست زهرا

دیگر مجال سوز آهی نیست زهرا

از تنگ نای این در و دیوار برخیز

بهتر از اینجا تکیه گاهی نیست زهرا

نمی شود

نمی شود دو سه شب بیشتر بمانی تو
خودت که جان علی صاحب الزمانی تو
هنوز سنی نداری که قد کمانی تو
ببخش خیری ندیدی از این جوانی تو

خرمن آسودگی شرار بگیرد

خرمن آسودگی شرار بگیرد
چادر مادر اگر غبار بگیرد

وای از آن لحظه ی بدی که ببینی
گوشه ای از دامنش به خار بگیرد

شعر شهادت حضرت فاطمه (س)

از زندگی بدون تو بیزار می شوم

از بس که پای داغ تو بیمار می شوم

اصلاً تو را چه ساده من از یاد می برم

وقتی اسیر کوچه و بازار می شوم

ناگفته ها

ناگفته ها دارد دل غم پرورت با من

حرفی بزن از گوشۀ چشم ترت با من

بانوی محجوبم بیا و در میان بگذار

شرح بلایی را که آمد بر سرت با من

به فکر حال خودت باش ارغوانی من

حریر سبز نبوت چه شد که چین خوردی ؟

به همسرت که نگفتی کجا زمین خوردی

پس از نبی تو فقط غصه و فقط سیلی

برای یاری اسلام و حفظ دین خوردی

گریه نکن …

قلب غریب همسفرت درد می کند

این روزها که بال و پرت درد می کند

 ریحانه پیش پای علی کم بلند شو

پهلوی مانده بین درت درد می کند

قنوت نافله

وقتش رسید, هم سخنت را عوض کنی

هم خواهش رها شدنت را عوض کنی

لاغرشدی کفن دگر اندازه ی تو نیست

باید زمان پر زدنت را عوض کنی

دکمه بازگشت به بالا