صبح ها تا به طلوع و سحر آراییِ شمس
می نشینم که ببینم همه زیباییِ شمس
آن زمانی که چو طاووس پرش باز کند
فجر صادق شده, بنشین به تماشایی شمس
اشعار مذهبی
شب بود و شور بود و سلامِ فرشته ها
از عرش تا به فرش , قیامِ فرشته ها
بارانِ شوق بود و امامِ فرشته ها
شب بود و گرمِ سجده تمامِ فرشته ها
اگر شوری به سر دارم , وگر چشمان تر دارم
غزالی خسته ام اما به دل شوق سفر دارم
مرا از خود نرنجانی که من محتاج محتاجم
بریدم از همه, تنها به دستانت نظر دارم
هر خانه ای حالش به مادر بستگی دارد
در این حرم اما به خواهر بستگی دارد
وصل است آب ناب سقاخانه بر جنت
یعنی شفا اینجا به کوثر بستگی دارد
جایی که میگیرند دست ناتوان را
پیرِ زمین افتاده دارد آسمان را
تطهیر شد هرکس که وا شد پایش اینجا
دیدند مردم حکمت آب روان را
عاشقی کردن من جز غم و آزار نشد
دل من سوخت که دلداده ی دلدار نشد
من خطا کردم و او دید مرا, رد شد و رفت
باز گل کاشت و این نوکر بد , خوار نشد
پرواز خواهم کرد سویت, پر که باشد
پر چونکه باشد می پرم باور که باشد
شاه و گدا فرقی نخواهد داشت این است
درک کریم از اینکه پشت در, که باشد
به دست لطف تو روزی کم فراوان است
که درحریم تو ((دارالکرم)) فراوان است
زبان گریه ی بی اختیار می گوید :
((و یسمعون کلامی)) که غم فراوان است
دفعه آخرى یجور دیگه بود
هی دو سه بار مادرشو بغل کرد
گفت به خدا سپردمت , دلم ریخت
ساکشو بست… دخترشو بغل کرد
روزگارم با غلامى على سر میشود
هر که را دیدم على را دیده نوکر میشود
بنده زاده بنده اى دارم که دارد مثل من
چاکرى از چاکران کوى حیدر میشود
دست هایش پُر از تمنّا بود
چشم هایش , شبیهِ دریا بود
دست در دستِ مادرش میرفت
به همان جا که اوجِ معنا بود
مژده آمد بهار نزدیک است
روز دیداریار نزدیک است
اول روزگارخوش نزدیک
آخر انــتظار نزدیک است