برای روضه ی زهرا به ما توان بدهید
به چشم گریه کنان اشک بی امان بدهید
برای سینه زدن در عزای مادرمان
در این حسینیه ها بیشتر زمان بدهید
برای روضه ی زهرا به ما توان بدهید
به چشم گریه کنان اشک بی امان بدهید
برای سینه زدن در عزای مادرمان
در این حسینیه ها بیشتر زمان بدهید
دل بدهتا که جان دهند ترا
گریهکن تا امان دهند ترا
سنگ دلرا نصیب نیست زروح
آب شوتا روان دهند ترا
عمل, به دفتر ما گر به قدر کاهی هست
بر آستانه عفوت همیشه راهی هست
به رغم عادت مردم درت به شب باز است
چرا که بر در این خانه رو سیاهی هست
شده غصهی نان و دنیای ما
حجاب میان حبیب و مُحِبّ
توکل نکردیم بر او که گفت:
«وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب»
دیدی آخر حب دنیا دستو پایم را گرفت
رفته رفته دل ربود ازمن خدایم را گرفت
چشمه ی اشکم نمی جوشدچرا علت ز چیست؟
من چه کردم که خداحال بکایم را گرفت
دیدیای دل آخر عمری چه شیطانی شدی
در میان نفس خود ماندی و زندانی شدی
بی دعا و بی سحرها و مناجات و دعا
بی خیال رفتن شب های طولانی شدی
دردا که مثل میثم و سلمان نمیشویم
سلمان شدن که هیچ, مسلمان نمیشویم
وقتی که غرق سستی و جهل و تغافلیم
لبریز استجابت و ایمان نمیشویم
در گناه است که آدم کمرش می شکند
باغ سرسبز تمام ثمرش می شکند
آن کبوتر که شود صید شیاطین به خدا
آخرش با کمک نفس پرش می شکند
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد
جز گریه ی طفلانه ز من هیچ نیاید
دیوانه محال است خطر داشته باشد
بر روی دست ماندن این بارها بس است
غیر از تو رو زدن به خریدارها بس است
در لطف تو تحمل آه فقیر نیست
فیاض را صدای گرفتارها بس است
باور نمی کنم که مرا هم خریده ای!
آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای؟
لایق نبوده ام بنشینم کنار تو
با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای!
آن دل که پر ز لقمه نان حرام نیست
در سر کشی نفس یقین بی لجام نیست
شب زنده دار زنده به عشق و محبت است
خواب خوش زمانه وگر نه حرام نیست