سلام ای کریم ابن اصل کرم
سلام ای علی زاده آقا تبار
سلامٌ علیکم حسن جان من
و رحمت به تو حضرت سفره دار
سلام ای کریم ابن اصل کرم
سلام ای علی زاده آقا تبار
سلامٌ علیکم حسن جان من
و رحمت به تو حضرت سفره دار
در سحر چشم که گریان بشود خوب تر است
سائلت پاره گریبان بشود خوب تر است
گرچه موسی ست مناجاتی طور تو ولی
گر خدا همدم چوپان بشود خوب تر است
(روضه) دارم من و افطار لبم نان حسین
رزق ماه رمضانم همه احسان حسین
پیش از افطار شنیدم پدرم تشنه که بود
زیر لب گفت فدای لب عطشان حسین
اشکی برای چشم ما گه گاه دادید
ما را میان شهر گریه راه دادید
ما ذره ای بودیم لیکن از عطایی
کوه کرامت را به پرِّ کاه دادید
ای زُهْرَهُ الزَّهرای عالم ! کَلِّمِینِی
بنت رسول الله خاتم ! کَلِّمِینِی
یک بار دیگر باز کن چشمان خود را
من حیدرم -مظلوم عالم – کَلِّمِینِی
روزگاریست که جان بر لبِ خونبار رسید
آه ای مرگ بیا نوبتِ دیدار رسید
زحمتِ خانه شدم بسکه زمین گیر شدم
وقتِ شرمندگی از دخترکی زار رسید
خزان زده به بهار علی و اولادش
یکی نبود , رسد لحظه ای به فریادش
به آسمان نرسیده است , داد و بیدادش
چه آمده به سر زندگی آبادش
قصه ی کوچه ی باریک سرش معلوم است
حرف کوچه که بیاید خطرش معلوم است
خوب پیداست زمین خورده کسی در کوچه
جای زانو زدن رهگذرش معلوم است
دل ما را به دام انداخته با تار گیسویش
هزاران یوسف مصری اسیر حلقه ی مویش
ندیده هیچ چشمی پادشاهی را به این شوکت
ندارد پادشاهی این همه نوکر سر کویش
ای غبار حرمت تاج سر نوکرها
نوکری ات شده تنها هنر نوکرها
بابی انت و امی یا “اباعبدالله “
ب فدایت همه مادر پدر نوکرها
با اینکه می دانست از اول بی وفایم
با اینکه عبدی رو سیاه و بی نوایم
شاه خراسان باز ذره پروری کرد
آقا اجازه داد در صحنش بیایم
دست هایش پُر از تمنّا بود
چشم هایش , شبیهِ دریا بود
دست در دستِ مادرش میرفت
به همان جا که اوجِ معنا بود