مردم دگر جواب سلامم نمیدهند
از همسرت مگیر حجاب و سلام کن
این روزها زبان دل بوتراب شد
ای مستجاب خانهء حیدر قیام کن
حسین ساکی
مردم دگر جواب سلامم نمیدهند
از همسرت مگیر حجاب و سلام کن
این روزها زبان دل بوتراب شد
ای مستجاب خانهء حیدر قیام کن
حسین ساکی
تمام عمر به یاد غمت عزادارم
همیشه خون به دل از خونِ روی دیوارم
برای غربت من اشک ریختی شب و روز
چقدر گریه به چشمان تو بدهکارم
صدا آمد صدا آمد
صدای رد پایی آشنا از کوچهها آمد
صدای پای احمد بوده یا اینکه زنی گلبرگ پیکر
چادر آزادگی و بندگی بر سر
خرامان میرود همتای پیغمبر
در و دیوار در سجده
وقتی نبود صحبت ما بود صحبتش
وقتی نبود خلقت ما بود خلقتش
عالم به درک کنه مقامش نمی رسد
نائل به درک فضه بیاید نهایتش
درون سینه ی شان کینه در تلاطم بود
عزیز من وسط دود و شعله ها گم بود
کنار خانه ی ما چند ماه بعد هجوم
برای خانه ی اهل مدینه هیزم بود
تو را فاطمه بی هوا می زنند
برای رضای خدا می زنند
اگر مرد خانه غرورش شکست
زنش را همه مردها می زنند
با گزیدنهای لب این درد را پنهان مکن
هرچه خواهی کُن ولی این خانه را ویران مکن
یاکه جارو میزنی یاکه غذا را میپزی
جانِ زینب این مکن ، جان حسینت آن مکن
پای ماندن داری اما پای رفتن بیشتر
یار نه ساله کنارم باش لطفا بیشتر
تا که چشمم باشد از نور تو روشن بیشتر
هی نگو شرمنده ام شرمنده ام!من بیشتر
ثانی شرر بر قلب احمد تا ابد زد
آتش به بیت وحی از روی حسد زد
(لاتَرفَعوا اَصواتَکُم) گفتم ولی باز
هم بر سر من داد زد هم حرف بد زد
شک ندارم که لباسی یا که مویی سوخته
برمشامم میرسد از کوچه بویی سوخته
آتشی افکنده اند واز حرارت پشت در
چادری ومعجر وروی نکویی سوخته
عطرتو را بهشت زد وجاودانه شد
جبریل هم که خادم این آستانه شد
مقصودِ از خلق همه ماسوا تویی
عالم برای گردش دورت بهانه شد
رفتی و از غمِ تو دلِ مرتضی شکست
رُکنی که بود محور اهل کسا شکست
آیینـه ای که محوِ تجلی ذات بود،
نوری که بود روشن از او ماسوا شکست