نمی خواهم بگویم آنچه بین کوچه ها دیدم
مکن اصرار ای زینب بدانی آنچه را دیدم
به بند غم گرفتار و اسیرم تا دم مرگم
که بند ریسمان بر گردن شیر خدا دیدم
نمی خواهم بگویم آنچه بین کوچه ها دیدم
مکن اصرار ای زینب بدانی آنچه را دیدم
به بند غم گرفتار و اسیرم تا دم مرگم
که بند ریسمان بر گردن شیر خدا دیدم
زینب که محضرش قد افلاک تا شود
حقش نبود همسفر مست ها شود
آنکه علی نشسته دوزانو برابرش
حقش نبود سنگ بریزند بر سرش
خواهم امشب باز شیدایی کنم
از در رحمت تمنایی کنم
تا شوم دور از تمام هر چه زشت
سیر، در گلزار زیبایی کنم
ای که با چشمان خود کردی ز عالم دلبری
در جوانی شیر مردی تو ز نسل حیدری
همسر محجوب تو چون تو مرید زینب است
گفت سر داده گل من تا بماند روسری
سفره باز است, بیایید, غذا آماده است
هر کجا صحبت توبه است, خدا آماده است
شهر را با خبر از سفره ی احسان سازید
آن کریمی که کشد ناز گدا, آماده است
ای سفر کرده دلم همسفرت می باشد
اشک من هدیه ی چشمان ترت می باشد
باعث گرمی میخانه اگر گردیدم
اثر لطف و دعای سحرت می باشد
با یاد تو که غصه شماری کنم حسن
جاری ز چشم, اشک بهاری کنم حسن
تا که رِسم به روضه ی سبز مصیبتت
سوگند بر تو لحظه شماری کنم حسن
دلى دارم که با عشق على زیباست یا زهرا
ولایت محور دین من شیداست یا زهرا
تویى الگوى خوبان الگوى مولاى ما مهدى
تمام عمر تو سرچشمه ی تقواست یا زهرا
کیست تا خانهی ویرانشده تعمیر کند
تا مرا بر در میخانه به زنجیر کند
گرچه موسی نشدم طالب خضر عشقم
تا که راه و روشم یکسره تغییر کند
فهم هر کس که رسیده خاکسار زینب است
قلب ما گر درد دارد بی قرار زینب است
چشم ما از خود ندارد اشک؛ زهرا لطف کرد
مثل چشمه, چشم شیعه اشک بار زینب است
دارد بهانه این دل, آهش اثر ندارد
دیگر هوای یارم , بر دل گذر ندارد
آن کس که همنشین, من بود یک زمانی
دیگر ز من بریده, بر من نظر ندارد
ز کاروان سفر کرده ام نشانی نیست
برای گفتن درد دلم زبانی نیست
برای این که به کوی حبیب خود برسم
من غریب چه سازم که کاروانی نیست