جا دارد اگر پای غمت جان بگذارم
مجنون شوم و سر به بیابان بگذارم
بین الحرمینی نشدم بعدِ چهل روز
ظلم است به خود نام مسلمان بگذارم
جا دارد اگر پای غمت جان بگذارم
مجنون شوم و سر به بیابان بگذارم
بین الحرمینی نشدم بعدِ چهل روز
ظلم است به خود نام مسلمان بگذارم
بین عبا مانده
جسمی که حتما آه زیر دست و پا مانده
مقتل چه خواهد گفت؟
از یک جوان ارباً اربای رها مانده
خوب بنگر بر زمین
مثل اینکه میگذارد پا پیمبر بر زمین
عرش اگر عرش خداست
چونکه ساییده به پایش بارها سر بر زمین
با سر میاورم
این دست را که دربر دلبر میاورم
دستم که جای خود
تو سرتکان بده بخدا سر میاورم
پهلو گرفته است
از اشک چشم سوخته دارو گرفته است
سر با سر آمده
او پیش پاش از مژه جارو گرفته است
خواستم جانم زره باشد برایت… دیر شد
حلقههای زخم از پا تا سرت زنجیر شد
منعکس شد رنگ خونت در غروب آفتاب
قلب مجروح تو هم خورشید این تصویر شد
ساقی شبیه ساقی کوثر نیامده
جز او کسی به جای پیمبر نیامده
جز او برای فاطمه همسر نیامده
از کعبه جز علی احدی در نیامده
یعنی کسی به پاکی حیدر نیامده
ﺳﺎﻗﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺳﺎﻗﯽ ﮐﻮﺛﺮ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ
ﺟﺰ ﺍﻭ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﭘﯿﻤﺒﺮ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ
ﺟﺰ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ
ﺍﺯ ﮐﻌﺒﻪ ﺟﺰ ﻋﻠﯽ ﺍﺣﺪﯼ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﭘﺎﮐﯽ ﺣﯿﺪﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ
قدری که داشت قدر مسلّم زیاد بود
خون دلی که خورد کمش هم زیاد بود
او نور خلقت است که در نور خلقتش
زاویّههای روشن مبهم زیاد بود