حدیث اشک

حرف ناگفته

حرف ناگفته چشمان ترش بسیار است

اشک او راوی یک عمر غم و آزار است

روز و شب گریه کن روضه یک مسمار است

قلب او زخمی از ضرب در و دیوار است

 

زائر سجاده

تا گریه هست دانه ی ما بیجوانه نیست

تا روضه هست هیچ دلی بی بهانهنیست

گرچه دلم گرفته از این روزهایسرد

از آتش فراق دلم بی زبانه نیست

به عشق روی حسین

به عشق روی حسین دل بهانه کرده حرم
ز پیچ و تاب فراقش صدا زنم که ز غم

دلم گرفته دمادم هوای شهر حسین
دوباره دست به قلم شد دلم ز بهر حسین

عقیله

دلبـــاده بـنوش است  سر خان عقیله

خـوردهشب و روز  از نمک و نان عقیله

هرقـلب حسینی که شده  واله و شیـدا

دربزم حـسینی شـده مـــهمان  عقیله

آنانکه

آنانکه خاک را به نظر کیمیــــا کنند

از یمن تربت شه کرببــــــــــلا کنند

آنانکه دیده اند ضریح حســــــین را

آیابودکه گوشه چشمی به ماکنند

نفس مرا

نفس مرا برای همیشه جواب کن

ان وقت رویگفته من هم حساب کن 

این اشک هاکه حکم مسیح من است پس

چشم مراهمیشه پر از این شراب کن

زینب

زینباز سوی شام برگشته

یابه بیت الحرام برگشته

پیعرض سلام برگشته

وه!چه با احترام برگشته

اربعین تو رسیده است

اربعین تو رسیده است وز راه آمده است

خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است

زینب از وادی شام آمده چشمت روشن

از کجا تا به کجا آمده ؟ چشمت روشن

دست خالی

زدست خالی ام ای عشق مستحق تر نیست

ودستگیر از تو کسی که دیگر نیست 

نوشتهاند به بالای خیمه گاه شما

کسیکه عشق نداند بصیر این در نیست 

بزم عزا

پرچمسیاه هیئت ما را بیاورید

زنجیر های بزمِ عزا را بیاورید

حال و هوای شعر به کلی عوض شده است

از نو ردیف و وزن هجا را بیاوید

در این سفر

دراین سفر ببین که به پای اراده ام

بالو پری که داشتم از دست داده ام

ازبوی دود چادر آتش گرفته ام

بسیارروشن است که پروانه زاده ام

دیگر نگویم

بگذار از آن شهر ریا دیگر نگویم
از قصّه ی شام بلا دیگر نگویم

دکمه بازگشت به بالا