نشسته بود ببیند مگر جوانان را
و داشت زیر نظر پهنه ی بیابان را
سپاه زینب کبری که می رسید از دور
بلند شد بتکاند غبار دامان را
نشسته بود ببیند مگر جوانان را
و داشت زیر نظر پهنه ی بیابان را
سپاه زینب کبری که می رسید از دور
بلند شد بتکاند غبار دامان را
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی
عطر بهشت در نفست موج میزند
حالا دگر تو بانوی خلدبرین شدی
نام ادب و شما عجین خواهد بود
حالا که خدا خواست چنین خواهد بود
از لطف دعای بچه های فاطمه
تا هست خدا, ام بنین خواهد بود…
این نخل کهنسال ثمر داشته روزی
منظومه ی او چند قمر داشته روزی
این مادر بی کس که سر قبر نشسته
در دامن خود چند پسر داشته روزی
مثل همیشه آمده ای بر سرِ قرار
مثل همیشه بی کس و تنهانشسته ای
از طرز راه رفتن تو گفته ام به خویش
حتماً که داغ دیده ای و دلشکسته ای
روزگارم در غمِ آن قد و بالا سوخته
باغِ من گُل داشت روزی حیف حالا سوخته
وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند
وای بر دل زندگیام جمله یکجا سوخته
مردم بهم شیرآفرین نمیگن
داره من و میکشه این “نمیگن”
ام البنین چقد بهم می اومد
دیگه بهم “ام البنین” نمیگن
مثل شمعى کنارِ خانهى خود
همه دَم او خدا خدا مىکرد
گریه هایش چه گریه آور بود
تا که عباس را صدا مى کرد
وجودِ اهل محبّت همیشه در خطر است
تقرّبِ دل عاشق به آه شعله ور است
چگونه مُرده بخوانیم آن کسی را که
تمام عمر خودش با حسین همسفر است
من مادری هستم سراپا شور و احساس
من رنگ و بو دارم ز باغ سوسن و یاس
دامان من مهد شقایقهای عشق است
اشک دو چشمم رشک هر صهبای عشق است
ای رودِ خروشان به لبِ, باغ اقاقی
ای ساحل طوفان زدگان,حضرت ساقی
ایام عزاداریِ مادر شده, برخیز
وقتِ غم و غمخواریِ مادر شده, برخیز
ای سراپا عشق و پاکی وصفا
اسوه ی دلداری و صبر و وفا
ای بلندای عطا را قائمه
مادر گلهای باغ فاطمه