شمیم تربتتان برده از سرم هوشم
به شوق وصل حرم مثل چشمه می جوشم
حریم وصحن وسرای تو آنقدر زیباست
که باغ و روضه ی رضوان شده فراموشم
شمیم تربتتان برده از سرم هوشم
به شوق وصل حرم مثل چشمه می جوشم
حریم وصحن وسرای تو آنقدر زیباست
که باغ و روضه ی رضوان شده فراموشم
به پای بیرق روضه اگر که سینه زنم
غلام درگه ارباب و شاه بی کفنم
ز روضه روزی خود را همیشه می گیرم
به اشک و آه و به گریه همین نفس زدنم
درملک عشق یوسف کنعان زینبی
شمس الشموس و بدر درخشان زینبی
وقت اذان عشق نمازش به کربلاست
ای روح کعبه قبله ی ایمان زینبی
گل جمال تو سرخ و چو ارغوان دیدم
میان خون بدنت را چه ناتوان دیدم
مگرنه اینکه فرات مهر مادرت بوده
تو را کنار شریعه ز تشنگان دیدم
این رفتن و نیامدنت کشت زینبت
هرم عطش وسوختنت کشت زینبت
دشت لبت کویر شد از تشنگی حسین
این خشکی لب و دهنت کشت زینبت
حرم تا قتلگه را خواهرت دید
به زیر خنجر تیز حنجرت دید
لب عطشان وتشنه , نیمه جانی
تمام لحظه ها را مادرت دید