من از این دنیای نیرنگ و فریب
آمدم سوی غریب بن غریب
نوکر سرخورده ات برگشته است
باز کن آغوش خود را ای حبیب
من از این دنیای نیرنگ و فریب
آمدم سوی غریب بن غریب
نوکر سرخورده ات برگشته است
باز کن آغوش خود را ای حبیب
رزق معراج علی، معراج رفتی بی علی
دیدی آخر من شدم محتاج، رفتی بی علی
کوچه ها از ازدحام دشمنان خلوت شده
یک مدینه از شکایت های تو راحت شده
بانگی زدند بر همه؛ یاصبر و یا صبور
آتش رسید بر در خانه؛ بلا به دور
انگار واژه ها همگی جان گرفته اند
گویا دمیده اند در این شهر، نفخ صور
صورت توحید دارد سجده های فاطمه
سجده باید کرد پس تنها به پای فاطمه
خلقت زهرا ولایت داشت دنبال خودش
مصطفی ختم رسل شد در حرای فاطمه
اینقدر خود را به زحمت، سمت و سوی در نکش
عشق سوزان من آتش بر دل حیدر نکش
این چه اصراری است که از بستر خود پا شوی
دست بر پهلو، اسیر شانه ی اسما شوی
چاره ای بر این غم سربار کن بعداً برو
یک دعا در این شب دشوار کن بعداً برو
تو که روی حرف من حرفی نداری فاطمه
راه مرگم را خودت هموار کن بعداً برو
کوثرترین زلال ولایت سلام بر…
تو؛ ای تمام هستی و جان پیامبر
بغضت شکسته تر نشود بیش از این که هست
برخیز ای پریّ کمانم، زمین که هست
می رسد از سوی تو لطف زیاد فاطمه
رزق و روزی مرا دست تو داده فاطمه
سود دنیا را نمی خواهم، دعایم کن فقط
ریخته در سفره من استفاده فاطمه
سوختم از هجر، آهم را بخر
حسرت عمر تباهم را بخر
گرچه در عصیان مرا هم دیده ای
لااقل شرم نگاهم را بخر
ای صاحب عصر و زمان، با نوکرت سردی چرا
صحرانشین! از این سفر پس برنمی گردی چرا
هر وقت حاجت داشتم زود آمدم بر درگهت
عادت چرا، غفلت چرا، این درد بی دردی چرا
خدا سرشته ترا مادر پدر باشی
از این جهان پر از غم، همیشه سر باشی
خدا سرشته گلِت را فقط برای همین
که روشنایی چشم پیامبر باشی
هرچند با این ادعا همّت ندارم
جز دیدن رخسار تو حاجت ندارم
سرمایه ای که داده بودی رفته از دست
دستان من خالی شد و فرصت ندارم