چشمهایی که شده ابرِ بهار
می شود خرج دعا یا ستار
تو خطا پوشی وُ من سرتاپا…
جرم وُ عصیان وُ خطا یاستار
چشمهایی که شده ابرِ بهار
می شود خرج دعا یا ستار
تو خطا پوشی وُ من سرتاپا…
جرم وُ عصیان وُ خطا یاستار
نبود ماه در آن شب, نبود کوکب هم
به گریه گفت به عمه : نیامد امشب هم!
چه می کند اگر این صحنه را ببیند که
سر حسین شکسته ست و غرق خون لب هم
سلام تازه ز ره امده گلویت کو
سلام همسفر نی سوار من بابا
چقدر حرف برای تو داشتم حالا
بیا کمی بغلم کن قرار من بابا
دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر
گفتم: چگونه بی تو شبم را سحر بُوَد ؟
گفتی:قرار آخر من با تو امشب است؛
بابا برای وصل تو, چشمم به در بُوَد
دیگر نمی پیچد صدایش در خرابه
دَمْ نوحه ی “بابا بیایش”در خرابه
بوسید وقتی کعبه ی بین طَــبَق را
دید استجابت را دعایش در خرابه
با دست می گردم بـه دنبال سـر تـو
سوئی ندارد چشم های دختر تو
از بس که سیلی خورده ام از این و از آن
آخر شدم من هم شبیه مـادر تو
بابا غرور دخترت آخر شکسته شد
دستم به دست حرمله با خنده بسته شد
در مجلس یزید که پر ازدحام بود
عمه نبود کار رقیه تمام بود
شاعر:علی سپهری