بشنوند امروز دختردارها..
قصه غمگین کوثردارها
از روی نیزه بیا بوست کنم
رفته ای بر نیزه با سردارها
بشنوند امروز دختردارها..
قصه غمگین کوثردارها
از روی نیزه بیا بوست کنم
رفته ای بر نیزه با سردارها
صورتش مثل سیب نوبر بود
قدوبالاش عجیب محشر بود
سن و سالی نداشت اما او…
بر زنان قبیله رهبر بود
وقتی که روح عاشقان وابسته تن نیست
در مرگ فیضی هست که در زنده بودن نیست
من دیدمت با دل! بقیه را نمیدانم
هرجا که دل باشد جواب یار هم لَن نیست
همه عزت دنیای حسین است حسن
به خداوند مسیحای حسین است حسن
بی حسن سوی حسینش بروی باخته ای
جان من! صاحب امضای حسین است حسن
خلاصه عرض کنم حال گریه دارم را
دلا بسوز که گم کرده ام نگارم را
نشسته ام سر راهت بلند میگریم
مگر که گوشه چشمی کنی هوارم را
همه عمر در تباهی همه عمر غرق غفلت
به دلم هزار غصه به دلم هزار حسرت
پی کار خویش بودم پی کار من دویدی
ز بزرگی تو شاها چه کنم من از خجالت
تا خدایی خدا! در دل وجان است حسین…
ما پناهنده به اوییم امان است حسین
یک حسین گفتم و غمها همه از یادم رفت
همه دلخوشی ما ز جهان است حسین
عارضم خدمتت که ای یارم..
من به خال لبت گرفتارم
آنقدر از تو هرکجا گفتم
یک حسینیه ام که سیارم
خداوندی که لیلای حسین است..
خودش هرجوره شیدای حسین است
ز گریه پاک کردم چشم خود را
بروی چشم من جای حسین است
به عشق تو ای یار گفتم حسین
همین اول کار گفتم حسین
خداییش این یازده ماه را
به امید دیدار گفتم حسین
شروع کار میگویم همه حسن ختامم را
به صد جنت نمیبخشم سر موی امامم را
فقط دور سرش گشتم ببین حج تمامم را
سوی ایوان او خواندم نماز صبح و شامم را
شروع کار میگویم همه حسن ختامم را
به صد جنت نمیبخشم سر موی امام را
فقط دور سرش گشتم ببین حج تمامم را
سوی ایوان او خواندم نماز صبح و شامم را