شب سوم محرم

باباحسین

بی تو پنهان کردن بغض گلو مشکل شده
زندگی دور از تو و دور از عمو مشکل شده

گریه کردم! آمدی با «سر»…خدایا حاجتم-
-شد برآورده، اگر چه آرزو مشکل شده

بابا حسین

پس از تو تازه فهمیدم که اصلاً درد یعنی چه
بیابان، گم شدن درشب و آه سرد یعنی چه

یکی پیدام کرد و دخترت را…نه نمیگویم !
کبودم ، لیک میدانم دگر نامرد یعنی چه

مگه نه

حالا که اومدی موهامو ببین

خرابه نشین شدم جامو ببین

کاش میشد به دختر یزید بگم

حالا دیگه بیا بابامو ببین

غارت

تو با سر آمدی پس پیکرت کو؟
عزیز مادرم بال و پرت کو؟

عجب رویی، عجب چشمی، چه مویی
پدر، عمامه ی پیغمبرت کو؟

خداحافظ

بی خبر آمدی از راه فدای سر تو
ای به قربان سر بی بدنت دختر تو
سوختی کم شده از وسعت بال و پرتو
به روی دامن من ریخته خاکستر تو

کشتی عشق

دمشق چون صدف و ، گوهر است این بانو
تمام دلخوشیِ اکبر است این بانو
پیمبری به صبوری و حلم اگر باشد
خدا گواست که پیغمبر است این بانو

دلبر دلها

حالم بدون تو تماشایی ندارد
جز تو کسی در قلب من جایی ندارد
آن قدر خوبی به تمام شهر گفتم
من دلبری دارم که همتایی ندارد

حلالش نمیکنم

آنکس که زد نقاب حلالش نمیکنم
خندید بی حساب حلالش نمیکنم

چشمم که گرم شد سپرش خورد بر سرم
فریاد زد نخواب! حلالش نمیکنم

قولی بده

دلم میخواست معراجت ببینم
چه معراجی عجب رنگین کمانی

نرو دیگر! تو رفتی سنگ خوردم
بیا قولی بده دیگر بمانی

خاطرات

ترک خوردی ای شیشه‌ی عمر من !
ای آیینه‌ی قدّیِ مادرم !
اگر چه کمی تاره اما بشین
خودت رو ببین توی چشم ترم

تنها دلخوشی

گوشوارم را بگیر انگشترش را پس بده
آه , تنها دلخوشی دخترش را پس بده

موی بابا را رها کن , گیسوی من را بکش
هر چه میخواهی بزن اما سرش را پس بده

سلسله

بس کن یزید شعله به هفت آسمان مزن
دیگر نمک به زخم دل کودکان مزن

از سلسله کبود شده پیکرم ولی
زخمم بزن به پیکر و زخم زبان مزن

دکمه بازگشت به بالا