شعر شهادت حضرت رقيه (س)

دلبر دلها

دلبر دلها

حالم بدون تو تماشایی ندارد
جز تو کسی در قلب من جایی ندارد
آن قدر خوبی به تمام شهر گفتم
من دلبری دارم که همتایی ندارد

دست خدا ! دستی بگیر از رعیت خود
از رعیتی که جز تو آقایی ندارد
تهذیب شرط اول دیدار یار است
بیچاره چشم من که تقوایی ندارد
از ندبه های مادرم هر جمعه پیداست
غیر از ظهور تو تمنایی ندارد
با هر فراز ناحیه باید ببارد
چشم بدون گریه کارایی ندارد
با دوری ات حالم شبیه آن یتیمی ست
که سالیان سال بابایی ندارد
جان یتیمی که خرابه منزلش شد
بابا بیا طفلت دگر نایی ندارد

امشب “دلم تنگ است و غم بسیار دارم”
یابن الحسن با عمه جانت کار دارم

امشب که هستم دعوت باب الحوائج
دم میزنم از ساحت باب الحوائج
شرمنده ام از اینکه خیلی کم سرودم
در باب فهم و عفت باب الحوائج
هر جا کم آوردم نشستم رو به قبله
دادم سلامی خدمت باب الحوائج
شکر خدا همواره کارم راه افتاد
در سایه سار رحمت باب الحوائج
مَرَّ بِنا ، اَلْلَیْلَتَیْنَ مِن محرم
یعنی رسیده نوبت باب الحوائج
ای کاش عزرائيل جانم را بگیرد
در روضه های حضرت باب الحوائج

زانو زدم در محفلش قیمت گرفتم
من از رقیه بارها حاجت گرفتم

انسیه ، حسنا ، هانیه ، حورا رقیه
آیینه دار حضرت زهرا رقیه
با چادری که بر سرش دارد همیشه
حجب و حیا را میکند معنا رقیه
با ربنایش عطر کوثر می فشاند
هر شب سر سجاده ی بابا رقیه
دل میبرد گرچه حسین از خلق عالم
دل میبرد از “دلبر دلها” رقیه
حبل المتین از ریشه های چادر اوست
امید شیعه روز وانفسا رقیه
با خود بهشتم میبرد فردای محشر
ترسی ندارم در قیامت با رقیه
حلال مشکل ها شده ، از کار دنیا
دارد گره وا میکند هر “یارقیه”

نامش شبیه نام زهرا گریه دارد
داغ رقیه بیش از این ها گریه دارد

ناله زدن با نای خسته درد دارد
پهلو و بازوی شکسته درد دارد
افتادن از بالای ناقه نیمه ی شب
با پای زخم و دست بسته درد دارد

دور از نگاه عمه اش محکم زمین خورد
مانند زهرا مادرش او هم زمین خورد

یا کعب نی کرده نشانه بازویش را
یا چکمه ای آزرده کرده پهلویش را
وقتی که خیمه در هجوم شعله میسوخت
یارب چه کرده هرم آتش گیسویش را؟

غیر از کبودی ها نشانی در تنش نیست
من!؟روضه ی معجر!؟ توان گفتنش نیست

دارد خبرها میدهد رنگ پریده
از زجر بسیاری که تا اینجا کشیده
همواره آتش میزند بر جان عمه
با بوسه ای بر روی رگ های بریده

از تازیانه حرف ها دارد بگوید
یا با عمو از آن که سیلی زد بگوید

عمری شبیه لاله ها کوتاه دارد
از درد هجرش عمه سر در چاه دارد
با او چه کرده زجر در صحرا که حتی
غساله هم از شستن اش اکراه دارد

وای از یتیمی…”درد بی درمان یتیمی”
وای از یتیمی…”خواری دوران یتیمی”

علیرضا خاکساری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا