هوای سینه ی دنیا چو عرش اعلاء بود
و نور عشق میان زمین و بالا بود
مدیحه خوانی داوود می رسد امشب
در این شبی که شفق هم نوای دریا بود
شعر آیینی
درود!طلعت خورشید روزگار علی
سلام مادر آب و سلام یار علی
کسی که گفته نیاید بهار با یک گل
خبر نداشته اصلاً ز نو بهار علی
وقتی که فاطمه به تو لبخند می زند
قلبت فقط به لطف خداوند می زند
لب وا کند و با غزل مهربانی اش
طعنه عسل به نیشکر و قند می زند
یک مرد وزن مکمل هم در کنار هم
آیینه وار هـر دو یشان بی قرار هم
مـعنای اصـلی لغت خانـواده انـــد
مست نگاه یک دلی و می گسار هم
در آسمان مدینه ستاره باران بود
ستاره بود و همه کوچه ها چراغان بود
خدا دو نور خودش را رسانده بود بهم
عجیب نیست اگر شهر نور افشان بود
به لطف خــدایِ جوادالائــمّه
گدایم , گـــدایِ جوادالائــمّه
غریبم نخوانید یاایّهاالنّاس
شدم آشنایِ جوادالائــمّه
آه ای اسیرِ روضهیِ سربسته کیستی
مردِ غریبِ حجرهیِ دربسته کیستی
این حجره هم به ناتوانی تو گریه میکند
پیری بر این جوانیِ تو گریه میکند
ای ز روی تو روی حق پیدا
آفتاب قدیمی دنیا
ای که دریاست پیش تو قطره
ای نمی از کرامتت دریا
سر را زِ خاکِ حُجره اگر بَر نداشتی
تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی
خواهر نداشتی که اگر بود میشکست
وقتی که بال میزدی و پَر نداشتی
تو جوادی , همه ی خلق گدایان تواند
بسکه آوازه ی تو در همه جا پیچیده
پر شده کیسه ی ما قبلِ گدایی کردن
گوشهای تو تقاضای گدا نشنیده
هرچه جوان از دست و پا افتاده باشد
زشت است پیش چشمها افتاده باشد
ای کاش با افتادنش طشتی نکوبند
روی زمین بی سر صدا افتاده باشد
بی مهری اش کاشانه را دلگیر کرده
غم را میان سینه ام تکثیر کرده
غربت میان شهر, جای خود بماند
غربت در این خانه دلم را پیر کرده