کریمی و گدایت میکند مهمان دو عالم را
تهی دست فقیرت دیده ام دستان حاتم را
ضریح تو زمان معجزاتت مات خواهد کرد
شبى موسى بن عمران را , شبى عیسى بن مریم را
کریمی و گدایت میکند مهمان دو عالم را
تهی دست فقیرت دیده ام دستان حاتم را
ضریح تو زمان معجزاتت مات خواهد کرد
شبى موسى بن عمران را , شبى عیسى بن مریم را
قیامتی که کسی را ره گریزی نیست
شفا اگر به شفاعت تو بر نخیزی نیست
دلم به مهر تو تا عرش میرود بالا
ولی بدون تو اندازهی پشیزی نیست
ای که مرآت خدایی مددی حضرت سلطان
معدن جود و سخائی مددی حضرت سلطان
هر گدائی که به سویش بنمایی تو نگاهی
رسد آخر به نوایی مددی حضرت سلطان
وقتش شده اشکم چنان باران ببارد
سنگینی هجران دلم را می فشارد
سهمم فراق است و فراق است وفراق است
تقویم, دائم فصل هجران می شمارد
قصه ی نوکری ام را همه جا بنویسید
و برای منِ مسکوت , صدا بنویسید
حسرتی که به دلم مانده , خودش دیوانی ست
مو به مو خط به خطش را … همه را بنویسید
چنان سرباز گیر افتاده ی در بین عدوانش
به دام افتاده ام در لشکر انبوه مژگانش
اگر تیغ کج ابرو تدارک دیده , این گردن
نمیباشم مسلمان گر نمایم رد احسانش
شکوه دارم از خودم بر بخت خود پا میزنم
سالها روضه میآیم و باز درجا میزنم
گریهات را با گناهانم درآوردم, ولی
مینشینم نالهی الغوث آقا میزنم
آنکه از هجر صحبتش کم شد
خواه و ناخواه عزتش کم شد
میخورد برزمین هرآنکس که
با کریمان رفاقتش کم شد
اشک غریب عاقبتش شرم آشناست
بدبخت آن کسی ست که از صاحبش جداست
یک عمر از دعای فرج رزق خورده ایم
باید وبال گفت به دستی که بی دعاست
من نمی دانم به تو نزدیکم آقا یا که دورم
چشم بر راهم به ظاهر درعمل سدِّ ظهورم
روز خود را می کنم آغاز با یاد تو امّـا….
در تمام روز اهل جرم و عصیانم …شَرورم
سنگ بی ارزش کنار تو زبرجد میشود
سنگ قبر دوستانت نیز مرقد میشود
تو تمامی صفات خوب را داری ولی
“رأفتت” بین صفت هایت سرآمد میشود
تو آن امام غریبی تو آن امام رئوف
در این کرانه,به خورشید بی بدل معروف
غزال خسته دوبیت اشک پیش پایت ریخت
همین که شد به نگاهش نگاه تو معطوف