شعر آیینی

ولدی

کاش که در باغ اضطراب نیفتد
روی زمین شیشه ی گلاب نیفتد

چشم‌‌ ابوالفضل در حرم نگران است
پای علی اکبر از رکاب نیفتد

اربأ اربأ

ذرّه ذرّه سوخته تا اینکه خاکستر شده است
پیشِ چشمِ باغبانی لاله اش پرپر شده است

امِّ لیلا هاجر و کرب و بلا دشتِ مِنا
شاه ابراهیم و اسماعیل هم ‌اکبر شده است

خداحافظ

بی خبر آمدی از راه فدای سر تو
ای به قربان سر بی بدنت دختر تو
سوختی کم شده از وسعت بال و پرتو
به روی دامن من ریخته خاکستر تو

گیسویت

زره آمیخته شد با بدنت آه علی
این عبا عاقبت اش شد کفنت آه علی
چه کنم چاره ندارم به جز از ناله زدن
ارباًاربا شده اعضای تنت آه علی

ختم حسین

مجلس ختم حسین است! علی محتضر است!
داغ جان دادن اولاد به قلب پدر است
این علی نیست فقط احمد و حیدر هم هست
روضه اش بین محرم رمضان و صفر است

کشتی عشق

دمشق چون صدف و ، گوهر است این بانو
تمام دلخوشیِ اکبر است این بانو
پیمبری به صبوری و حلم اگر باشد
خدا گواست که پیغمبر است این بانو

ای پسرم

به پیمبر تو که انقدر شباهت داری
چه قدر در دل خود میل شهادت داری؟
چه شده مثل علی تیغ حمایل کردی ؟
آه !دل کندن من را تو چه مشکل کردی ..!!

چه کنم

بر درِ خیمه نشسته است و خبر می‌گیرد
خبرت را زِ منِ سوخته پَر می‌گیرد

چه کنم خیمه روم یا نروم آه ، رباب
بیشتر صبر کند درد کمر می‌گیرد

طفل رباب

نگاهی با تبسم بی خبر انداختی رفتی

چه آتش بود بر جان پدر انداختی رفتی؟

به یک الله أکبر با اذان اکبری ، اصغر!

چه شد؟ غیر از مرا در پشت سر انداختی رفتی

عزیز دلم

نمانده شیر برای رباب عزیز دلم
تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم

تو رو به قبله ای از تشنگی و می‌گردد
برای تو جگر آب، آب عزیز دلم

شش ماهه

درعرش خدای حی داور
مکتوب شدست با خط زر

شد دین خدا رهین ارباب
شد کرببلا رهین اصغر

لالایی اصغر

لشکر حسابت کرد
چون بی زره راهی شدی حیدر حسابت کرد
قسمت شدی در دشت
گویا که نعلِ اسب صدپیکر حسابت کرد

دکمه بازگشت به بالا