نامت آمد که دلم باز هم آرام شود
مرغ دل پر بزند , سوی حرم رام شود
روضه هایت به دل غمزده الهام شود
دیده پر اشک , نگاهم همه ابهام شود
نامت آمد که دلم باز هم آرام شود
مرغ دل پر بزند , سوی حرم رام شود
روضه هایت به دل غمزده الهام شود
دیده پر اشک , نگاهم همه ابهام شود
تمام حجم تنت زیر یک عبا مانده
به روی پهلوی تو چند جای پا مانده
نفس کشیدهای و بند آمده نَفَست
به سینهات چقدَر استخوان, رها مانده
موسای آل احمدم و برگزیده ام
جای وصال, غربت و دوری خریده ام
با اشتیاق جام بلا سر کشیده ام
چون زینبم, حماسه ی صبر آفریده ام
هرکس که “یا باب الحوائج” را صدا کرده
موسی بن جعفر حاجت او را روا کرده
غیر از خدا که شان او را خوب میداند
هرکس که مدحی گفته در حقش جفا کرده
دل شکسته ی خود را مجدد آوردیم
چقدر غصه در این رفت و آمد آوردیم
طواف کوی تو قسمت نشد , بد آوردیم
بنا به سنت خود رو به مشهد آوردیم
السلام ای مقتدا و رازق باران ما
السلام ای زینت تقوا در ایمان ما
نذرتان میکرد مادر باز میشد هر گره
از شما بوده است رزق سفره ی الآن ما
بس نحیف است دگر مانده فقط تصویرش
دست خیر است درآرید از او زنحیرش
اینکه دارد به نفس خس خس آخرهایش
دوجهان فیض بَرد از دم چون اکسیرش
در این سیاه چال جلوه ی قمر نشسته بود
چو ناله ای که صبح و شام بی اثر نشسته بود
به وقت گریه کردنش زمان غصه خوردنش
قضا ز کار ایستاده و قَدَر نشسته بود
ماجرای تو انتهای غم است
تو بگو از کجا شروع کنم
اذن میگیرم از امام رضا
تا که این روضه را شروع کنم
بین هجومی از خفقان در سیاه چال
پیچیده باز صوت اذان در سیاه چال
درپشت ابر کینه ی ظلمت پرستها
خورشید کرده چهره نهان درسیاه چال
به طور رفته یا به حرا مشخص نیست
کسی که سهمیه اش از بلا مشخص نیست
قد خمیده رکوعش به سجده متصل است
قیام کردنش ازاین نما مشخص نیست
تا رنگ و بوی ساقی هفتم گرفته است
مستی جام عشق تداوم گرفته است
هر بار آفتاب به ظلمت اسیر شد
در خواب خوش خلیفه توهم گرفته است