گیسو به باد می دهی و دلبری علی
پا در رکاب می زنی و محشری علی
ابرو نهان کن از نظر خیرهٔ حسود
آیینه دار صورت پیغمبری علی
گیسو به باد می دهی و دلبری علی
پا در رکاب می زنی و محشری علی
ابرو نهان کن از نظر خیرهٔ حسود
آیینه دار صورت پیغمبری علی
نازنین حالا که دیدی حرف حرف ناز شد
جان به لب کردی مرا تا که لبانت باز شد
دست بردم زیر جسمت تا در آغوشت کشم
ناگهان دادم درآمد برملا این راز شد
آن قدر لب تشنه و معصوم بود
گریه هم می کرد نامفهوم بود
صورتی کوچک شبیه غنچه داشت
استخوانش نرم مثل موم بود
به وجد آمدی و جاودانه ات کردند
یگانه حجله نشین میانه ات کردند
برای عقد تو دست تو را حنا بستند
و عمه هات نشستند شانه ات کردند
تقسیم شد قاسم میان دشت انگار
از پهلویش ای نیزه دیگر دست بردار
ما خاطرات خوبی از پهلو نداریم
مانده ست خون مادر ما روی دیوار
چشمی که در این روضه ها ابر ببار است
روز قیامت هم به تو امیدوار است
ظرف زمان سینه زنها فرق دارد
ماه محرم اول فصل بهار است
همه سرمایه مجنون غم لیلا باشد
عاشق ان است که سر گشته و شیدا باشد
بعد از انى که شده دلبر ما خیمه نشین
عاشق دلشده اواره صحرا باشد
از خون به دستِ خویش حنا میکِشم بیا
هـر لحظه انتظارِ تو را میکِشم بیا
در حجله پیشِ پایِ تو پا میکِشم بیا
چه حسرتی برایِ عبا میکِشم بیا
نفسم حبس شد از آنچه که چشمم دیده
پر و بال نفسم را پر وبالت چیده
هر تنی مثل تو پرپر بشود می پاشد
بدنت از عسل اینگونه به هم چسبیده
دست در دستِ عمه اش بود و
دلش اما میانه ى گودال
دید با چشم خود که افتاده
تن ارباب تا شود پا مال
مرا حساب نکردی؟پسر نمیخواهی؟
بگو ببینم عمو جان سپر نمیخواهی؟
چرا از اکبر و قاسم سوال پرسیدی؟
برای مرگ تو از من نظر نمیخواهی؟
وقتی که یادت نیستم, بی اعتبارم
وقتی به تو ایمان ندارم, بی قرارم
الحق و الانصاف کم فکر تو هستم
از بس که بر این نفس وامانده دچارم