این خاکبوسی ها و این عرض ارادت قیمتی ست
این دوستی همراه اظهار مودت قیمتی ست
تنها نه اشکی که برایش بین روضه ریختم
حتی لباس مشکی ام روزی قیامت قیمتی ست
شعر اهل بیت
مقتل نوشته دخترتان پیر می شود
در زیرِ چکمه هایِ سنان زیر می شود
مقتل نوشته آمدنت دیر می شود
از زندگیِ بی تو پدر سیر می شود
با من و عمر ِکَمَم دست زمان بد تا کرد
موقع قد کشی ام بود که پشتم تا کرد
دورهایت زدی و نوبت ما شد امشب
چشم کم سوی مرا آمدنت بینا کرد
آمدی با یک طَبَق با سر به شام آخرم
روشنی بخشیدی امشب بر دو تا چشم ترم
روی زانویت همیشه مینشستم,کو ؟ کجاست ؟!
دست هایت کو؟! چنین وضعی نبوده باورم !
اینگونه شده مرا مقدر
در خواب ببینمت مکرر
محتاج همند , چون دو عاشق
دختر به پدر , پدر به دختر
از کینه ها گرفت کسی استخاره را
آتش کشید معجر و گوشه-کناره را
می سوخت تار و پودِ تنم٬ تا که عده ای
بردند از تو پیرهنِ پاره پاره را
عجز اگر آید به دیدارم جوابش میکنم
کاخ اگر کوه احد باشد خرابش میکنم
پرده های قصر افتاد از طنین ناله ام
کفر اگر در پرده باشد بینقابش میکنم
از ضعفِ دست بسته و پای شکسته ام
کنج خرابه پیش ملائک نشسته ام
دیگر توان نمانده برایم که پا شوم
جان میدهم اگر که ز عمه جدا شوم
پوشیه نیست سرو روم شدیداً زخم است
خسته ام بال پرستوم شدیداً زخم است
خوبی معجرم این بود که مویم نکشند
نزنی دست به گیسوم شدیدا زخم است
به باده اشک فشاندم, شراب از آب در آمد
به آب نام تو خواندم,گلاب از آب در آمد
به لطف “حُبّ” شما در حساب دفتری ام باز
گناه کردم و دیدم ثواب از آب درآمد
باز دعوتنامه را دادند و ماهم آمدیم
باز هم گریهکنان با اهل عالم آمدیم
چادرش را داده تا ما پرچم روضه کنیم
زیر دِین مادری با قامت خم آمدیم
تکیه بر دیوار کعبه میدهی وای از دلت
از غم جدّ غریبت آگهی وای از دلت
روز و شب گریه کنی و باز روز آمدن
نالهی وا زینبا سر میدهی وای از دلت