شعر جانسوز محرم

آقای من

هرکسی که خویشتن را مستمندش میکند
گر زمین خورده ست آقایم بلندش میکند
تلخ کامی های دنیا را چو قندش میکند
از جهان آزاد و بر این خانه بندش میکند

ذرّه ذرّه آبم کن

از غمت ذرّه ذرّه آبم کن
نیستم گل ولی گلابم کن

جز نگاه تو را نمی خواهم
گل زهرا تو انتخابم کن

حسین من

او وجودش همه نور و نَفْس ما ظلمت محض
زده‌ام مِی زِ سبویش همه‌اش رحمت محض

ما فقیریم همه محضر او چون طفلی
که بَرَش نیست پَشیزی، همه‌اش حیرت محض

روز عزایت

شُدَ است روز عزایت زِ غم چه؟بنویسم
ز داغِ تو شهِ ذوالکرم چه؟بنویسم
ز گریه های اهلِ حرم چه؟ بنویسم
بگو مونس چشمِ ترم چه؟ بنویسم

هجران

در مسیر عشق چیزی بدتر از ابهام نیست
هیچ دردی بدتر از هجران ناهنگام نیست

سخت غرق کوششم شاید کشش ایجاد شد
اشکِ من یعنی تلاشِ بغض، نافرجام نیست

آقای من

می برد از دل عالم غم تو غم ها را
می خرد لطف تو از دم همه دم ها را

توبه ها را به تو دادند همان روز ازل
تا تو آدم بکنی تک تکِ آدم ها را

دکمه بازگشت به بالا