شعر خرابه شام

عشیره ی زهرا

ای شکوه عشیره ی زهرا
آفتاب همیشه ی دنیا
بودنت روشن است چون خورشید
عصمتت را عقیله می فهمید

عزیز دل حسین(ع)

تنها تو این خرابه
دارم می میرم از درد
هیشکی برام نمونده
گوشوارمم ولم کرد

زخم پهلوم

بعد تو لحظه به لحظه مردم
مردم و باز کتک می خوردم
مشت ها بود که سمتم آمد
ضرب پا بود که سمتم آمد

مرا ببخش

قسم به ساحتِ ذکرِ شریف “هو” بابا
به روی من شده این اشک آبرو بابا

“عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد”
چه خوب شد که شدم با تو روبرو بابا !

سرت به دامنم

سرت به دامنم اینبار مثل قبل نشد
هنوز لحظه‌ی دیدار مثل قبل نشد

تو آمدی که من آرام تر شوم نشدم
دل شکسته‌ام انگار مثل قبل نشد

پای غم تو

پای غم تو آه ، خداهم گریسته
همراه با پیمبر اکرم گریسته

قطعا غریق بارش باران لطف توست
چشمی که در عزای تو نم نم گریسته

یادش بخیر

لب های او جز ناله آوایی ندارد
دیگر برایش خنده معنایی ندارد

اکنون که اینجا آمدی باید بگوید
جز این خرابه دخترت جایی ندارد

دلِ بی طاقتش

پیر شد! از حال او بابا خبر دارد فقط
در دلِ بی طاقتش داغ پدر دارد فقط

با مشقّت راه می رفت و امان از آبله
از غم این ماجرا صحرا خبر دارد فقط

آوردمت اینجا

آوردمت اینجا سر بابا به سختی
اخر رسیدم من به تو اما به سختی
این روزها خیلی سرت بابا شلوغ است
آنقدر ها که می شوی پیدا به سختی

دختران فاطمه هستیم

پا برهنه در بیابان خار اذیت میکند
سوز گرما بر تن تب دار اذیت میکند

گاه ما را حرمله با نیزه اش هُل میدهد
گاه ما را خولی بیمار اذیت میکند

پهلو گرفته است

پهلو گرفته است
از اشک چشم سوخته دارو گرفته است

سر با سر آمده
او پیش پاش از مژه جارو گرفته است

کنج خرابه

آخر می آید
بابا برای دیدنم با سر می آید

از گریه هایم
اشک زمین و آسمان ها در می آید

دکمه بازگشت به بالا