شعر روضه

زائر پهلو شکسته

دیدار یار حیدر کرار می رود
نزد شهیده در و دیوار می رود

او میهمان بانوی بازو شکسته است
با پرسشِ جراحتِ مسمار می رود

چشم براهم یاراست

درد دلهام برای تو حسین(ع) بسیار است
بسته ام بار سفر,چشم براهم یاراست

خوشی عمر,مرابودبه نه سال فقط
بعدزهرا(س)علی(ع)ازدست فلک بیزاراست

وای بر دل زینب

امشب انگار به دل قالب غم ریخته اند
همه آفاق و عوالم چه بهم ریخته اند

هیچ جایی خبری نیست خبرها اینجاست
خانه شیر خدا آمد و رفتِ زهراست

زخمِ سَرَت

در دلم آتشی از داغِ تو برپا شده است
بیشتر از سرِ شب زخمِ سَرَت وا شده است

لَخته‌خون بسته ببین چادرِ مادر امشب
قامتت سرخ شده , قامتِ من تا شده است

بابا بمان

بابا بمان که هستی زینب فدای تو
گویا نوشته اند شهادت برای تو

مانند روز آخر زهرا شدی پدر
قالب تهی مکن که نبینم عزای تو

پهلویِ او درد گرفت

تا تَرَک خورد سَرَش دُخترش اُفتاد زمین
دست بگذاشت رویِ معجرش اُفتاد زمین

بیشتر تیغ فرو رفت میانِ اَبرو
تا که از ضَرب علی با سرش اُفتاد زمین

مهمان منی

امشب که مهمان منی با چشم تر بابا
خیلی هوای وصل داری بیشتر بابا
من را مکن با گریه‌هایت خون‌جگر بابا
از رفتن مسجد بیا و درگذر بابا

فزت و رب الکعبه

دلم دریائی از غمهای بسیار
غم غربت,غم داغ وغم یار

من از روز ازل مظلوم بودم
ز حق خویشتن محروم بودم

ابر بهار

کوفه اینجا نشسته در گذرش
رو به شب می رود چرا سحرش

کوچه در کوچه زود می پیچد
در دهن ها مصیبت خبرش

غربت مولا

از شراب بی وفایی شد لبالب جام کوفه
شد عجین با غربت مولای خوبان نام کوفه

با علی نه با مروت کوفیان بیگانه هستند
وا شده گویا به خاک بی وفایی کام کوفه

محراب غرق آتش

مهمانِ دختر است علی , جز نمک نخورد
یک ظرف شیر بود ولی جز نمک نخورد

دختر به گریه گفت که مهمانِ من مرو
شالش گرفت حلقه‌ی در : جانِ من مرو

به دل دارد ولایش را

دارم اگر از عشق تنها ادعایش را
اما همیشه در سرم دارم هوایش را

او جان به من داده اگر جان مراهم خواست
هرگز نمیپرسم از او چون و چرایش را

دکمه بازگشت به بالا