اینجا بقیع و گریه اینجا جرم دارد
با چشم خیس اینجا تماشا جرم دارد
بوی سقیفه می دهد بی حرمتی ها
در شهر حیدر نام زهرا جرم دارد
شعر روضه
تو بیکرانه ای و داغ بیکرانه دیدهای
عجیب بی وفایی از اهل زمانه دیدهای
فقط نه اینکه دیدهای کبود،رنگ یاس را
تو خون تازه لحظهی دفن شبانه دیده ای
بغض ها در سینه اما فرصت فریاد نیست
روضه خواندن در کنار این حرم آزاد نیست
باد مویم را پریشان میکند مانند آن_
_پرچمی که روی گنبد در مسیر باد نیست
دو سه شب مانده فقط، فرصتمان محدود است
رحم کن گرچه گدای تو گنه آلود است
وای بر من اگر امشب نخری بارم را
آه پس من چه کنم نفس خطاکارم را؟
حقیرآمدم سربه زیر آمدم
خریدی مرا گرچه دیر آمدم
دوسه شب دگر فرصتم مانده است
که این چند روز اخیر آمدم
خداوندا! خداوندا! تو ای معبودِ سبحانم
بسویت آمدم امشب نگه کن چشمِ گریانم
اگر چه من خطا کارم، پر از زشتی ست کردارم
گرفتارم گرفتارم، پشیمانم پشیمانم
امشب گناهِ دل را با آبِ توبه شستم
من با خدای خوبم عهدی دوباره بستم
گفتم که بارالها! من عبدِ رو سیاهم
چون پرده ی حیا را با هر گنه گسستم
دوباره دست به روی سر گدا بکشید
دوباره پرده به روی گناه ما بکشید
بی آبرو و خطاکار و مست عصیانم
کشان کشان دل من را سوی خدا بکشید
میان بندگانت بدتر از من نیست! تنها من!
تو دستم را گرفتی و اسیر دستِ دنیا… من
گنهکارم؛ به تاثیرِ دعاهایم امیدی نیست
گمانم فاصله افتاده از درگاهِ تو تا من
خدایا دامنی آلوده دارم
به درگاه تو باز افتاده کارم
شنیدم مونسی با دلشکسته
نظر کن از کرم بر حال زارم
گفتند خالق تو، دارد بنای عفوت
با سر دویده ام چون دارم هوای عفوت
از روسیاهِ بدکار یک بار، دل نکندی
جرم مرا نوشتی، یک عمر پای عفوت
پای کوه عفو تو کوه خطا آورده ام
دست من خالی است پیش تو ترا آورده ام
ای که پوشاندی مرا وقت گناه و معصیت
کوله بار جرم خود را بیصدا آورده ام