شعر شهادت ابن الرضا

یا جواد الائمه(ع)

بردار از خاکِ کفِ حُجره سَرَت را
از بی کسی کمتر صدا کُن مادرت را

اینجا جوابِ ناله‌هایت نیش‌خند است
اصلاً نمی‌فهمند چشمانِ تَرَت را

دف می زنند

از بس نفس نفس زده و آب آب کرد
لبها پر از ترک شد و دیگر جواب کرد

بر خاک می کشند تنش را کنیزها
تاریخ را روایت این صحنه آب کرد

یابن الزهرا

رنگ سرخ ناله هایت از ستم بی رنگ شد
پاسخ نی نامه ی خون رنگ تو نیرنگ شد
پرشده از نقشه ی جان کندنت این خاک ها
بس که در هر جای حجره رد و پای چنگ شد

سیلاب خون

زهری تمامیِّ جگرش را گرفته بود
سیلاب خون دو چشم ترش را گرفته بود

طوبای باغ سبز “رضا” زرد زرد شد
آفت تمام برگ و برش را گرفته بود

زخم دلت

ز خون دل سر مژگان تو گلستان است
ز تشنگی لب خشک تو چون بیابان است

تمام پیکر تو آه می کشد گویا
که مو به موی تن تو ز غم نیستان است

ابن الرضا

درحقیقت رنگ غم تغییر کرد
آخرین انگور هم تغییر کرد

درمیان چشم انگور سیاه
جای آب و جای سم تغییر کرد

جگر پاره پاره‌ات

تشنگى از نگاهتان پیداست
جگرت بى شکیب میسوزد
جگر پاره پاره‌ات پیشِ
عده‌اى نانجیب میسوزد

بابُ الجواد

هم آسمان قصیده‌ای از بی کرانی‌اش
هم بی کرانه‌ها غزلِ آسمانی‌اش

ای کال‌ها کمال سرِ کوچه‌باغ اوست
باید رسید تا به خدا با نشانی‌اش

تو زخم دیده ای

برخیز ای جوان سر خود بر زمین مکش
تو زخم دیده ای پر خود بر زمین مکش

ای مادری تر از همه کم دست و پا بزن
پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش

قاتلت آشناست

قاتلت آشناست واویلا
همسرت بی وفاست واویلا

بدنت تیر می‌کشد, یعنی
مرگ بهرت شفاست واویلا

زهرِ جفا

دشمنانت یک طرف , آن آشنا از یک طرف
بی‌وفایی یک طرف , زهرِ جفا از یک طرف

کلِّ عالم خون بگرید در عزای تو کم است
ارضیان از یک طرف , اهلِ سما از یک طرف

یا جواد الائمه

سر را زِ خاکِ حُجره اگر بَر نداشتی
تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی

خواهر نداشتی که اگر بود می‌شکست
وقتی که بال می‌زدی و پَر نداشتی

دکمه بازگشت به بالا