دلم هوای شما کرده بی هوا مادر
که بیت بیت غزل می زند صدا: …. مادر
حروف شعر پر از عطر یاس میگردد
همین که ذهن قلم گوید از شما مادر
دلم هوای شما کرده بی هوا مادر
که بیت بیت غزل می زند صدا: …. مادر
حروف شعر پر از عطر یاس میگردد
همین که ذهن قلم گوید از شما مادر
هرگاه که میکنم نگاهت بانو
میخواهم از آهِ گاه گاهت بانو:
“روزی نرسد جدایی افتد بینِ
دستِ من و چادرِ سیاهت بانو”
یک خانه در این شهر, دیگر ” در ” ندارد!
دیگر مدینه ,عطرِ نیلوفر ندارد
آهسته و نم نم ببار ای ابر…امشب
اشکی برای شست و شو ,حیدر ندارد
بَـر دَر مَزَنبــه رویِ تو دَر وا نمی کنند
چیزی مگو , که با تو مدارا نمی کنند
اینها که ساکتندو فقط بُهت کرده اند
هــرگز بـه پایِ حقّ تـو امضا نمی کنند
نخواستند که باشی در آخر این راه
چقدر بود زمان خوشیمان کوتاه
نبود دست خودم دست من به بازو خورد
و دید موقع غسل تو لکه خون سیاه
بیا مخواه که خانه پر اضطراب شود
تمام خانه پر از سایه ی عذاب شود
خدا کند که بمیرد هر آنکه باعث شد
علی ز شرم زنش قطره قطره آب شود
امان نداد سقیفه به چشم های ترت
هنوز خشک نشد در کفن تن پدرت
هنوز میوه ی اشک تو کال بود ولی
که خواستند ببینند باغ بی ثمرت
وقتی که نام فاطمه روی لب من است
نادعلی علیست که تاب وتب من است
باید برای فاطمیِّه زیر ورو شوم
چون مدّعی شدم که علی مذهب من است
چون موج چرا غرق تلاطم شده ای
در وادی حیدرانه ات گم شده ای
در هاله ای ازدود چنان شیر شدی
با ناله ی خودحریف هیزم شده ای
گدای فاطمه و نوکر اباالحسنم
هزارشکر که در فاطمیِّه سینه زنم
هزارشکر که عطرولایت مولا
گرفته است دراین کوچه ی صفا بدنم
بسترِ بیمار پهن و بسترَّم ناخوش است
یاس سرخ و نیلیُّ وخاکستریَّم ناخوش است
نیمه شب گاهی صدای آه مخفی میرسد
تا بدانم زخمیِّ نیلوفریَّم ناخوش است
هرچه شد درکوچه شد آنجا شدی نیلوفری
بعد ازآن قصِّه شدی درخانه مادر بستری
پیش چشم مجتبی باضرب کین خوردی زمین
شد قباله پاره وبردند حقِّ دیگری