دوباره آسمان و آتش وخاکستر پرها
خدایا رحم کن بربیگناهی کبوترها
دوباره پای هیزم واشده در کوچه ،یعنی که
مدینه جای أمنی نیست بهر اکثر درها
دوباره آسمان و آتش وخاکستر پرها
خدایا رحم کن بربیگناهی کبوترها
دوباره پای هیزم واشده در کوچه ،یعنی که
مدینه جای أمنی نیست بهر اکثر درها
بیا به دیدن گل، سوی گلسِتان برویم
از این قفس به درآییم و نغمهخوان برویم
نسیم صبح وزید و شکوفه باز شکفت
بیا به طرْف گل و باغ و بوستان برویم
نزار رویِ زمین مانَد این سلامِ غریب
کسی که هست مُلَقَّب به مستِ جامِ غریب
غریقِ ناز و نِعَم گشته ام خدا را شکر
ز جود و بخشش و خیرِ علی الدوامِ غریب
نیست حتی کسی که بغض کند
عاشقی هم سر مزارت نیست
نه که یک سایبان نه یک زائر
روضهخوان هم که در کنارت نیست
پیرمرد است و زمینخوردن او سختتر است
پابرهنه به لگد بردن او سختتر است
پشت پیراهن او وای چرا پاره شده
وسط سجده ز جا کندن او سختتر است
میان هیزمِ نمرودها «خورشیدْسوزان» بود
خلیلالله، بین شعله؛ آتش در گلستان بود
زمین از گریهی نوحالائمه غرقِ دریا شد
هوای کشتیِ سُکّانِ دین درگیرِ طوفان بود
نفسنفسزدنم را حسین میبیند
جراحت بدنم را حسین میبیند
نحیف هستم و آتش به جانم افتاده
و شعلههای تنم را حسین میبیند
چنان که فاطمه را نام مثل کوثر نیست
از اینکه چشمۀ صدقی حدیث بهتر نیست
به لطف مادرتان جعفری است آیینم
نفس نفس زدنم خرج جای دیگر نیست
با پیرمرد خسته که دعوا نمیکنند
با دست بسته وارد بَلوا نمیکنند
از پشت بام خانه به خانه نمیروند
وقتی که نیمه شب شده غوغا نمیکنند
از ریش سفیدم که خجالت نکشیدید
از جد شهیدم که خجالت نکشیدید
انگار نه انگار که من سبط رسولم
انگار نه انگار که فرزند بتولم
حتی قلم ز شرح چنین غصه قاصر است
قبر امام تولیتش دست کافر است
حین قدم زدن به امامت سلام کن
کمتر بایست! زائر این خاک عابر است
هزار مرتبه شکر خدا که شیعه شدیم
به سینه مُهر ولای علی نشانه زدیم
غلام خانه ی اولاد مصطفی هستیم
و دل به ریشه ی خاکی چادری بستیم،