شعر فاطمیه

مادری از نفس افتاده

مادری از نفس افتاده و غوغا شده است
وسط همهمه گم ناله زهرا شده است

فی بیوت اذن الله فراموش شد و
پای آلوده ترین ها به حرم وا شده است

طفل بی‌گناه

در کوچه سد کردند راه مادرم را
کشتند طفل بی‌گناه مادرم را

گرچه برای ادعای خود سند داشت
رد کرده‌اند اما گواه مادرم را

قبول کن

قبول کن تو مرا تا که مستجاب شوم
دوباره گریه کنِ مادرت حساب شوم

مرا خرابِ خودت کن، خرابِ غیر نکن
ز محضرت بروم هر کجا، خراب شوم

با ضرب پا

با ضرب پا افتاد گل، گلزار خونی شد
در بی هوا پرتاب شد، دیوار خونی شد

خیلی نمی دانم چه پیش آمد ولی ناگاه
گل غرقِ خون شد، تیزیِ مسمار خونی شد

وای مادرم

خواست خاموش کُنَد دور و بَرَش را که نشد
پشتِ در جمع کُنَد بال و پَرَش را که نشد

در آتش زده شد ضربدرِ ضربه‌ی پا
خواست تا دفع کُنَد ضربِ دَرَش را که نشد

رفتى

رفتى و خالى کرده اى دورو برم را
رفتى و پاشیدى تمام لشکرم را

زینب سراغت را که مى گیرد عزیزم
از شرم خود بالا نمى گیرم سرم را

اشک مناجات

اشک مناجات سحر را میخرد زهرا
گریه کن خونین جگر را میخرد زهرا

وقتی شریکت شمع باشد سود خواهی برد
پروانه بی بال و پر را میخرد زهرا

مهر مادرى

این ماه سوم است گرفتار بسترى
شکر خدا که ظاهراً امروز بهترى

چیزى نگفته ام به کسى مهربان من
دل تنگ نگاه توام مهر مادرى

انسیه حورا

دنیای بی زهرا شبیه یک سراب است
هستی بدون حضرتش نقشی بر آب است
اصلاً بدون فاطمه بودن، عذاب است
هرکس که بی زهرا شود، در اضطراب است

عزیزِ دلم

وقتى عذاب مى‌کشى و کار مى‌کنى
این سقف را بر سرم آوار مى‌کنى..

زحمت نکش عزیزِ دلم ! خسته مى‌شوى
وقتى که کار با تنِ تب‌دار مى‌کنى

وای مادرم

بالشش نم دار از اشک و تنش تب دار شد
پیش چشمش ماجرای تیره ای تکرار شد

دست در دستان مادر در میان کوچه بود
در مسیر خانه اش گل رو به رو با خار شد

پهلوی گل

می خواست از دوش عزیزش بار بردارد
چندین قدم در یاری دلدار بردارد

با بار شیشه آمد و زهرا دلش می خواست
تا سنگ از راه عبور یار بردارد

دکمه بازگشت به بالا