شعر شهادت حضرت محسن (ع)

وای مادرم

خواست خاموش کُنَد دور و بَرَش را که نشد
پشتِ در جمع کُنَد بال و پَرَش را که نشد

در آتش زده شد ضربدرِ ضربه‌ی پا
خواست تا دفع کُنَد ضربِ دَرَش را که نشد

تاکه در خورد به او دادِ علی در آمد
هرچه او کرد نفهمد اثرش را که نشد

آتش ، جمعیت ، داد ، در ، دود ، علی
خواست از اینهمه گیرد خبرش را که نشد

خم شده تا نرسد بر پسرش زخمی تیز
تا به گهواره ببیند پسرش را که نشد

تاکه فهمید کشیدند علی را بُردند
رفت با دست بگیرد کمرش را که نشد

تا به مسجد برسد آنقدری راه نبود
رفت… بستند مسیرِ گذرش را که نشد

قنفذ آمد نگذارد برسد تا مسجد
تا مغیره شکند بال و پَرَش را – که نشد

گرچه او رد شد و تا خانه علی را آورد…
خواست پنهان بکند زخمّ سرش را که نشد

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا