به دوشت می کِشی “بار امانت” را تک و تنها
به دامانت پناه آورده ام یا عروه الوثقی
جهان جامِ می اش را پیش تو می آورد بالا
“الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها”
شعر مدح سقای دشت کربلا
در هیأت دل نقش تو چون روز عیان است
“زیر علمت امن ترین جای جهان است”
در کالبد عاشق ما مهر ابالفضل
مانند نفس لازم و مثل ضربان است
زمین و آسمان را گرم یا قدوس و یا هو کرد
همینکه صحبت از زیبایی آن چشم و ابرو کرد
خدا وقتی بنا بود از رخ خود پرده بردارد
علی را آفرید و مرتضی عباس را رو کرد
پسرِ امّ بنین باشی و دریا نشوی؟
قمرِ هاشمیان باشی و رعنا نشوی؟
مطمئنم که ادب را ادب آموخته ای
می شود محترم و فاتحِ دلها نشوی؟
هر درد را کرده دوا بابُ الحوائج
پُر باشد از صدق و صفا بابُ الحوائج
رد کردن از کاشانه اش امکان ندارد
از بسکه می ریزد عطا بابُ الحوائج
تو بهترین درمان هر دردی اباالفضل
تو در ولادت هم ادب کردی اباالفضل
یک روز بعد از روز میلاد حسینت…
دیده گشودی , بس که تو مردی اباالفضل
پوریا باقری
باده در جام مهیاست بیا تا برویم
میکده منتظر ماست بیا تا برویم
رد دعوت عین کفر است به آئین وفا
دوش ساقی خود ز من خواست بیا تا برویم
بس که دست دلبرم مشکل گشایی می کند
خلق می گویند این سقا خدایی می کند
گر چه از فرط گنه بیگانه گشتم با دلش
اوست دائم با دل من آشنایی می کند
آب شرمنده ی لبت عباس
تشنگی مُرد از خجالت تو
مردومردانگی برای ابد
رفت زیربلیط غیرت تو
مُرید معرفتت گشته اند عرض و سماء
دلیل مستی افلاکیان ز ساغر تو
به روز حشر که دستت کند شفاعت خلق
چقدر فخر نماید به تو برادر تو
سوغات تو از علقمه آیا بخورد تیر ؟
یک مشک پر از حسرت لبها بخورد تیر ؟
بادست رشیدت که در آغوش کشیدیش
این آرزوی توست مبادا بخورد تیر
هر دل که به عشق , پای بندش کردند
با مِهر حسین , ارجمندش کردند
بر پای علمدار , چو بر خاک افتاد
با نام ” ابوالفضل ” بلندش کردند
محمد جواد غفورزاده
- ۱
- ۲