پدر و مادر و جانم به فدای اسلام
با غمت دور شدم از بدی و از اوهام
چه شود بال دهی تا به حرم پر گیرم
و بخوانند مرا مرغ مهاجر بر بام
پدر و مادر و جانم به فدای اسلام
با غمت دور شدم از بدی و از اوهام
چه شود بال دهی تا به حرم پر گیرم
و بخوانند مرا مرغ مهاجر بر بام
نام ما را ننویسید, بخوانید فقط
سر این سفره گدا را بنشانید فقط
آمدم در بزنم, در نزنم می میرم
من اگر در زدم این بار نرانید فقط
در فراق غم تو این غم بسیار , کم است
ندبه کم نیست ولی طالب دیدار کم است
رمضان آمده و یاد خدا افتادیم
شکر یک ماهه بر این خالق ستار کم است
رمضان آمده تا پاک ز عصیان گردیم
رمضان آمده مأنوس به قرآن گردیم
رمضان آمده تا لحظه ی افطار و سحر
بر سر سفره ی اطعام تو مهمان گردیم
به هربهانه دلم میل یاردارد و بس
هوای دیدن روی نگارداردو بس
جوانیم شده رنگ خزان ز هجرانت
به وصل روی تو عاشق بهاردارد و بس
غصه دارم که چرا سوز دعا نیست مرا
رمضان آمده و حال بکا نیست مرا
روزگاری به هوای همه کس بال زدم
پر پرواز به درگاه شما نیست مرا
چشمش به سوی زینب و آن را نگاش کرد
هنگام آمدن به سوی ات چکمه پاش کرد
یک نیزه دار بغض علی را به سینه داشت
سر نیزه را میان دهان تو جاش کرد
جام مرا ز عشق خودت پر ز باده کن
سر می دهم برای تو آقا اشاره کن
کم کم ز هجر کرب وبلا پیر می شوم
لطفی برای خادم این خانواده کن
کار و بار و بساط ما گریه است
بهترین راه تا خدا گریه است
پیش خالق عجب بها دارد
سجده ای که همیشه با گریه است
باز کن در که گدای سحرت برگشته
عبد عصیان زده و در به درت برگشته
بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته
سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته
پیش تو از هرحرکتم شرمنده ام
از خُلق و خوی و خصلتم شرمنده ام
تو باز راهم دادی و بدتر شدم
از اینکه دادی فرصتم شرمنده ام
بگذارید بر احوال خودم گریه کنم
بر سیه کاری اعمال خودم گریه کنم
فعل و قولم همه بی مورد و مردود بود
جای آنست بر افعال خودم گریه کنم