مظهر رحمت خدا سلطان
هشتمین نور انما سلطان
سفره ات پهن هرکجا سلطان
السلام علیک یا سلطان
شعر مناجات امام رئوف
بی تو لبخند هایمان بی روح، بی تو این خنده ها چه بی جانند
بی تو ای نوبهار شورانگیز همه فصل ها زمستانند
طفل توحیدمان که پیر شده باغ ایمانمان کویر شده
رو نمایان کن ای طراوت محض همه در انتظار بارانند
بیمار تردیدم که شک افتاده در جانم
گویی که اصلا نم کشیده روح ایمانم
در باطن آلوده دنبال چه میگردید؟
من شکل کارم ؛ ظاهرا فردی مسلمانم
زحمتی را که پدر از کار طفلان میکشد..
گرچه باشد سخت!با شوق فراوان میکشد
پای لنگان و مسیر سخت و شیطان در کمین..
زحمت کار مرا شاه خراسان میکشد..
همانقَدَرکه ز اهل زمانه مایوسم
امیدوار به الطاف خسرو طوسم
هنوزهمکههنوزاستمثلکودکیام
تمام سال پُر از اشتیاق پابوسم
عمری به درد عشق گرفتارم شکر خدا که شوق دوایی نیست
مهر سکوت بر لب خود دارم در کار عشق چون و چرایی نیست
باید دل از محبت او پر کرد بر عشق پاک خویش تظاهر کرد
بر عالم غریبه تفاخر کرد در کار عاشقان که ریایی نیست
دست خالی بیاد و خالی بره ، نه نمیشه
اونی که شفا گرفت تازه مریض تو میشه
پُر مهمونه همیشه سرِ سفرَه ت آقاجون
برا مهمون نوازی ها بیستِ نُمره ت آقاجون
یارمن وقتی تو باشی یار میخواهم چکار
دل به تو دادم فقط دلدار میخواهم چکار
کاشی فیروزهء قلبم تراش دست توست
پس برای عاشقی ابزار میخواهم چکار
تا امامی مهربان داریم ما
در میان جسم جان داریم ما
در طواف کوه مهر و بخششیم
سینه ایی آتش فشان داریم ما
ای که بودی، ای که هستی تا قیامت دستگیر
خوب شد حالا می آیم دیدن تو دیر دیر؟
بعد یک عمر آمدن رفتن سزاوارش نبود
طعنه ها خوردم که اربابش خریدارش نبود
درد و دل های من فروان است
بگذریم از شما چه پنهان است
پیش تو هر کسی که مهمان است
درد هایش نگفته درمان است
در ابتدای وصف تو پایان مرا گرفت
حالم کویر بود که باران مرا گرفت
نان تو مزه کرد مسلمان تو شدم
به به چه خوب،نان کریمان مرا گرفت!