شعر کربلا

نوک نیزه

شمر آهسته صدا زد: جگرت می سوزد?

عضو عضو بدنت, بال و پرت می سوزد

خس خس سینه که نه , زمزمه ای از پاییز

برگ ریزان شده از پا به سرت , می سوزد

تیر از سینه تو رد شده گویا , که چنین

با تکان دادن دستت , کمرت می سوزد

سر خونین تو را بر نوک نیزه زده ام

تا ببینی که چگونه ثمرت می سوزد

وای..در تیر رس چشم حرامی دیدم

معجر  دخترکان حرمت می سوزد

قاسم افرند

واویلا

کربلا محشر کبری شده است واویلا

خون جگر حضرت زهرا شده است واویلا

گوش در گوش همه لشگریان میگفتند

پسر فاطمه تنها شده است واویلا

غربت غم های زینب

اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی
 و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی

یکی یکی و جدا

گرچه یکی یکی و جدا می برندمان

شکر خدا به کرببلا می برندمان

ماه محرم است و زمان غرق ماتم است

باز این چه شورش است و کجا می برندمان؟

دکمه بازگشت به بالا