سوسوی چشمِ ملیحش شمس را پروانه کرده
منطق ابروی بُران عقل را دیوانه کرده
شد یداللهِ زمان تا , جلوه بر کونین بخشد
زلف موزون جهان را دستهایش شانه کرده
سوسوی چشمِ ملیحش شمس را پروانه کرده
منطق ابروی بُران عقل را دیوانه کرده
شد یداللهِ زمان تا , جلوه بر کونین بخشد
زلف موزون جهان را دستهایش شانه کرده
او همان آینه ی روشنِ ذاتِ ازلی ست
بهترین اسم خدا بی برو برگرد”علی” ست
با علی باز شده پای عجائب به جهان
پر زد از شوق به سویش,دلِ بابُ الثعبان
روزگاری پر از صفا بودیم
مرد میدان هر بلا بودیم
دورمان هر چه بود خوبی بود
از دروغ و ریا جدا بودیم
ز فرط معصیت آهم به سینه کاری نیست
میان آینه ام نقشی از نگاری نیست
قساوت دل آلوده کار دستم داد
دگر ز دیده ام اشک زلال جاری نیست