علی اکبر لطیفیان

هجران

هجران بهانه ای ست برای وصال ها
بهتر شده ست از برکات تو حال ها
از یاد رفته است جراحات بال ها
با مه راحت است تمام خیال ها

خنده بر …

 خنده بر پاره گریبانیمان می کردند

 خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند

 پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم

 خوب آماده ی مهمانی مان می کردند

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

یک اربعینبرای تو حیران شدم حسین

مانندگیسوی تو پریشان شدم حسین

با چندقطره اشک دل من سبک نشد

ابری شدمبه پای تو باران شدم حسین

زخمی زنجیرم

زخمی زنجیرم کبود بی شمارم

بر شانه هایم زخمهای کهنه دارم

همشیره خورشیدم و بانوی نورم

هر چند که در پنجه گرد و غبارم

پشت بام شهر کوفه

آورده ام در شهرتان خاکسترم را
آیات باقی مانده بال و پرم را

امروز نیزه فردا نَعل

خوردی امروز نیزه فردا نَعل
نیزه هم چاره دارد اما نعل…

غریب بدون کفن

کمتر بر این غریب بدون کفن بزن
این ضربه ی دوازدهم را به من بزن

به هم ریخته اند

با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند
ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند

شبِ آخر

شبِ آخر بگذار این پَر ِمن باز شود
بیشتر رویِ تو چشم تر ِمن باز شود

به زور ِ نیزه

هزار بار تنت جا به جا شد و دیدم
سرت جدا شد و رَختَت جدا شد و دیدم

موقع دست و پا زدن

تیر از بس که خورده بود حسین
بر تنش مثل پیرهن شده بود

عجب درد سری

من برایت پدرم پس تو برایم پسری
چه مبارک پسری و چه مبارک پدری

دکمه بازگشت به بالا