هجران بهانه ای ست برای وصال ها
بهتر شده ست از برکات تو حال ها
از یاد رفته است جراحات بال ها
با مه راحت است تمام خیال ها
علی اکبر لطیفیان
خنده بر پاره گریبانیمان می کردند
خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند
پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان می کردند
یک اربعینبرای تو حیران شدم حسین
مانندگیسوی تو پریشان شدم حسین
با چندقطره اشک دل من سبک نشد
ابری شدمبه پای تو باران شدم حسین
زخمی زنجیرم کبود بی شمارم
بر شانه هایم زخمهای کهنه دارم
همشیره خورشیدم و بانوی نورم
هر چند که در پنجه گرد و غبارم
آورده ام در شهرتان خاکسترم را
آیات باقی مانده بال و پرم را
خوردی امروز نیزه فردا نَعل
نیزه هم چاره دارد اما نعل…
کمتر بر این غریب بدون کفن بزن
این ضربه ی دوازدهم را به من بزن
با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند
ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند
شبِ آخر بگذار این پَر ِمن باز شود
بیشتر رویِ تو چشم تر ِمن باز شود
هزار بار تنت جا به جا شد و دیدم
سرت جدا شد و رَختَت جدا شد و دیدم
من برایت پدرم پس تو برایم پسری
چه مبارک پسری و چه مبارک پدری