با غیرت و حماسه با اشک های جاری
بر دفترم نوشتم ابیات ماندگاری
گاهی امام داری فیض مدام داری
اما از آب دریا یک جرعه هم نداری
علیرضا خاکساری
شب تا به صبح غسل تنم وقت می برد
آماده کردن کفنم وقت می برد
مانند دردهای دل تو شمردن
گل های سرخ پیرهنم وقت می برد
هرکجا رفتم شنیدم صحبت جامانده هاست
جای من هم در میان هیئت جامانده هاست
دور هم جمعیم تا ابراز همدردی کنیم
” از حرم جا مانده ای ” هم صحبت جامانده هاست
خنجر رسید از راه حنجر را ببُرِّد
در پیش چشم فاطمه سر را ببُرَّد
خنجر ولی کار بریدن را رها کرد
از بوسه گاه مادرش زهرا حیا کرد
دق ام دادند جانم را گرفتند
همه تاب و توانم را گرفتند
جوانی داشتم خوش قدّ و بالا
فلک دیدی جوانم را گرفتند ؟
بیمار تردیدم که شک افتاده در جانم
گویی که اصلا نم کشیده روح ایمانم
در باطن آلوده دنبال چه میگردید؟
من شکل کارم ؛ ظاهرا فردی مسلمانم
عمری به درد عشق گرفتارم شکر خدا که شوق دوایی نیست
مهر سکوت بر لب خود دارم در کار عشق چون و چرایی نیست
باید دل از محبت او پر کرد بر عشق پاک خویش تظاهر کرد
بر عالم غریبه تفاخر کرد در کار عاشقان که ریایی نیست
من بد ؛ ولی هستی تو از هر بهترین بهتر
مهمانتم دیگر چه میخواهم از این بهتر ؟
ماه مبارک شد دوباره سفره ات پهن است
این روزها دارم به احسانت یقین بهتر
نبود غیر خدا در دل خداجویش
نگفت جز سخن حق لسان حق گویش
به ذوالفقار دو دم هیچ احتیاج نداشت
هلاک “اُسکتوا”یش دشمنان ترسویش
مهمان که دعوت می کند پیغمبر اکرم
بر او محبت می کند پیغمبر اکرم
ما هم که اینجاییم مهمانان او هستیم
حتما عنایت می کند پیغمبر اکرم
از ماست که بر ماست چرا پس گله داریم !؟
تقصیر خود ماست اگر فاصله داریم
کم لطفیِ آقای کریمان که محال است
غیر از خودمان از همه عالم گله داریم
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
دل های عرشیان همه در تاب و در تب است
اصلا بیا بمان که فقط روشنی دهی
خورشید من بدون تو هرروز من شب است