غروی اصفهانی

نور حق

نور حق در ظلمت شب، رفت در خاک ای دریغ
با دلی از خون لبالب، رفت در خاک ای دریغ

طلعت بیت الشرف را زهره ی تابنده بود
آه کان تابنده کوکب، رفت در خاک ای دریغ

آه جانسوز یتیمان

بیت معمور ولایت را أجل ویرانه کرد
آنچه را با خانه، صد چندان به صاحبخانه کرد

شمع روی روشن زهرا چو آن شب شد خموش
زهره ساز و نغمه ی ماتم در آن کاشانه کرد

دوری تو

هر چه آید به سر ما همه از دوری توست
بانگ رسوایی من نیز ز مستوری توست

این خماری که مرا بر سر سودا زده است
نشئه ی غمزه ی آن نرگس مخموری توست

گوشه ی چشمی

سینه ی تنگم مجال آه ندارد

جان به هوای لب است و راه ندارد

گوشه ی چشمی به سوی گوشه نشین کن
زانکه جز این گوشه کس پناه ندارد

دکمه بازگشت به بالا