غریب الغربا

اباصلت

لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را
قرارست امشب جوادم بیاید

در ازدحام حرم

در ازدحام حرم هرکسی به تنهایی

گرفته دست دعا را به سوی آنجایی

که جلوه کرده در آن جلوه ای مسیحایی

همان حریم قشنگی که هست رویایی

جان جهان

شعرهایم به تو ای جان جهان خو کردند

واژه هام  از تو نوشتندو هیاهو کردند

خواستم عاشقی ام پیش خودم باشد و تو

گریه هایم… چه کنم دست مرا رو کردند

کبوتر بام

دیشب پر ِ من کبوتر بامت شد

آهوی بیابانی من رامت شد

حالا دلِ من پیمبر نامت شد

از معجزه ی درخت بادامت شد

هر گز نمیرد آنکه دلش جلد مشهد است


باید غبار صحن تو را طوطیا کنند

« آنانکه  خاک را به نظر کیمیاکنند»

هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق

خیل ملائکند رضا یا رضا کنند

حرف دلم

شاید دوباره حرف دلم را شنیده بود

بغضی که مثل سایه پیمن دویده بود

بغضی که دست روی سرمن کشیده بود

بغضی که تا گلویدقایق رسیده بود

هوای دولتِ مشرق

 هوای دولتِ مشرق سفیرِ باران شد

و چترهای دلِ ما سریرِ باران شد

کویرِ سر به هوایِ به آسمان محتاج

دچار مرحمت سر به زیر باران شد

دکمه بازگشت به بالا