اصلا نیازی نیست
از بسترت پاشی
با درد پیش پای
همسرت پاشی
فاطمیه
دلا گر میزبان گردی تو را مهمان شود پیدا
اگر جسمی پدید آید یقینا جان شود پیدا
به چشمم بسته امیدی که بر دستم نبسته دل
شود آباد هر جا چشمه ایی جوشان شود پیدا
محکم به در خوردی و محکم تر به دیوار
هم در به سر کوبیده شد هم سر به دیوار
به گونهای به گونهی تو لطمه خورده
گفتم نگیرد صورت کافر به دیوار
خون می رود ز چشم ترم پای رفتنت
پشتم خمید پای تماشای رفتنت
ای با شتاب عزم سفر کرده صبر کن
خانه هنوز نیست مهیای رفتنت
تا نفس داریم ما از سائلان حیدریم
فکر پروازیم هرشب گرچه بی بال و پریم
نوکران جای نفس هر روز عزت می کشند
مشتری های غم تو با همین چشم تریم
این سر که گرفته درد سامان دارد
این ابر دلش گرفته باران دارد
این دست ، دعا کند شفا می گیرد
زیرا که قنوت عشق، درمان دارد
داغت مرا همین دوشبه پیر کرده است
دیدی عبا به پایِ علی گیر کرده است
دیدی چقدر رویِ زمین خورد مرتضی
دیدی چگونه جسمِ تو را بُرد مرتضی
با لکنتش هی گریه میکرد و اذان می داد
گهواره ی خالی محسن را تکان می داد
هر بار از سد سکوت کوچه رد می شد
هر بار روی خاک می افتاد و جان می داد
شبانه آسمانش خاک می شد
نه زهرا ، بلکه جانش خاک می شد
چه خاکِ آتشینی داشت زهرا
دگر روح و روانش خاک می شد
خانه تاریک شد و بر در خانه شرر است
جلوی یک زن مظلومه هزاران نفر است
کاش لولای در از سمت دگر باز شود
در اگر باز به داخل بشود دردسر است
چه شد که مجتبی دگر به جز غم و فغان نداشت؟!
چه دیده بود در گذر، تحمل بیان نداشت؟!
چه حالتی است؟! آسمان چرا به خاک می کشد؟!
رشیده ی علی که قد و قامتی کمان نداشت!
جای خوبی های پیغمبر تلافی میکند
با چهل همدست و یک لشگر تلافی میکند
اینکه یک آیه برای فضل او نازل نشد
بی حیا با سوره ی کوثر تلافی میکند