به نام خدای جهان آفرین
خداوند آب روان آفرین
عقیق آفرین ساربان افرین
دهان آفرین خیزران آفرین
فراق کربلا
زدهام بادهی ناب از کرمش، میچسبد
چلهی اشک گرفتم ز غمش، میچسبد
روی پیراهن زوار چنین بنویسید
اربعین… پایپیاده…حرمش، میچسبد
امیر عظیمی
تا اشک، نم نم می شود شبهای جمعه
باران مجسم می شود شبهای جمعه
آشفتگی های تمام هفته ی من
یکجا منظم می شود شبهای جمعه
بر دیده بارِ گریه کشیدن چه فایده!
طعم وصال را نچشیدن چه فایده!
پشت سر جنازه دویدن چه فایده!
خود را اسیر مرگ ندیدن چه فایده!
کاش بودم سگ دربان اباعبدالله
یکی از پیرغلامان اباعبدالله
کاش مانند حبیب ابن مظاهر جانم
بارها بود به قربان اباعبدالله
دور نمی شود دمی ذکر تو از زبان من
دل ز همه بریده ام عشق تو آب و نان من
من چه کنم که عاقبت کربوبلا بری مرا
از غم دوری حرم روی لب است جان من
با قد خم آمدم اما سرافرازم حسین
نیستم پیغمبر اما پر ز اعجازم حسین
کوفه و شامات را با آه ویران کرده ام
دختر خیبر شکن هستم پر از رازم حسین
عاشق اما گناه کارم من
دل ندارم، خدا که دارم من
همه رفتند بی قرارم من
به زیارت امید وارم من
باور نمیکنم که رسیدم کنارِ تو
باور نمیکنم من و خاکِ دیارِ تو
یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم
یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو
زینب رسید کشته بی سر قیام کن
باز از رگ بریده به خواهر سلام کن
یک اربعین که حرمت من را نداشتند
تو الاقل به پیری من احترام کن
برای خرمن آهم حریق میخواهم
رکاب چشم که دارم، عقیق میخواهم
عطای قوه ی اشکی، شهید اشک روان!
چو عمق فاجعه هایت عمیق میخواهم
فرش سیاه جاده نقش ردِّپا داشت
آئینه ی روحی ترک خورده جلا داشت
این خاک،خاک پاک،عطری آشنا داشت
انگار بوی تربت مُهر مرا داشت