شاه تبعیدی و بی خادم و بی دربارم
چه کنم خستهام و بی کسم و بی یارم
بیشتر از دو دهه هست که دور از وطنم
بند در سامره ام ساکن بالاجبارم
شاه تبعیدی و بی خادم و بی دربارم
چه کنم خستهام و بی کسم و بی یارم
بیشتر از دو دهه هست که دور از وطنم
بند در سامره ام ساکن بالاجبارم
دستی که کوته است به خرما نمی رسد
قطره هزار سال به دریا نمی رسد
وقتی که عشق می رسد از سوی آسمان
فرصت دگر به زمره لیلا نمی رسد
خانهای بود مدینه که به دلها جا داشت
ظاهرش کاگلی و باطن خوشسیما داشت
جدّ این خانه کسی بود که ختم رسل است
آنکه سِرّی به سراپردهء اَو اَدنی داشت
در طریقت راه آسان تا خدا یک فاطمه ست
علت خلق تمام ماسوا یک فاطمه ست
نغمهء لولاک را تکرار کن یعنی فقط
آفرینش ابتدا تا انتها یک فاطمه ست
شمیم فاطمیه عطر و بوی غم دارد
چقدر شرح غم فاطمه اِلَم دارد
عزیز فاطمه مهدی شود دعاگویش
کسی که فاطمیه چشم خیس و نم دارد
یاس سپید باغ بهاران من بیا
نور پُر از تلألؤ چشمان من بیا
لرزه نشسته بر تن و دستان من بیا
جان میدهم کنار تو ای جان من بیا
به کویر لب خشک تو ترک افتاده
روی آیینه ی چشمان تو لک افتاده
با ملاک چه حسابی سر تو سنجیدند
که به پیشانی تو سنگ محک افتاده
دری از عشق به روی دل مستان وا شد
پهنهء عرش به یک جلوهء حق زیبا شد
باز در جام ولایت مِیِ دیگر جوشید
خوش به حال دلِ هر دلشدهء شیدا شد
چند وقت پیش بود که غم بی حساب شد
کعبه دوباره اَبرَهه گونه خراب شد
این کعبه چار قبله به محراب سینه داشت
کز خاکِ کینه چهرهء آن در نقاب شد
هرجوری بود خدایا به مهمونیت رسیدم
با همه روسیاهی ماه رمضونو دیدم
دادی اجازه تا که صدات کنم دوباره
بنده تو جز گناه ره توشه ای نداره
خانه ای که مادرش زخمی شده غم خانه است
باغ اگر باشد شبیه کلبه ای ویرانه است
مادر در بستر اُفتاده که حالش ناخوش است
با نگاهش، دور طفلان مثل یک پروانه است
همه جا ظلمت و تاریکی بود دل انسان سیه و تیره و دود هیچکس یاد خداوند نبود همه در بندگی بت به سجود
اهل مکه همه سرگرم به دنیا بودند
بی خبر زعالم بالا بودند
سر به تعظیم هُبل بندهء عُزّی بودند