محمد قاسمی

سُلطان

به این دلیل که کـویش, گـداش بیشتر است
رضا مساحت صحن و سراش بیشتر است

شبانه روز می آیند عـرضِ حاجت ها
به آن دیار که سُلطان, عطاش بیشتر است

ولیْ نعمتِ ما

دلمُرده ی مَحضیم به ما جان برسانید
مـا را به حَرمـخٰانه ی جانان برسانید

مائـیم و غم هجر و تمنّای وصـالـش
ایـن دلهُــره را زود به پـایـان برسانید

بضعهُ المُـصطفی

بیاریـد بالا دو دست دعا را
بخوانید یک بار دیگر خُدا را

به نصّ کلام الهی , به قرآن
تسلّی دهد ذکر او قلب ما را

مذهبه من جـعفـریه

اسیره عـشـقِ مادری هستم
حرف حساب و مُشتری هستم
مُـعتـقدم به چارده معصـوم
شیعه ی اثنیٰ عشری هستم

گمنام کن

هوا خواه توام دائم هوایت را به سر دارم
خیال انگیزی و شب ها خیالت را به بر دارم

به یاد جمع شب هایی که تا صبح از تو می گفتم
هزار و یک شب است اُنس عجیبی با سحر دارم

صُبـح صادق

خیال می کنم امشب که عاشقم کردند
بــرای حـرف زدن با تو لایقـم کردنـد

چو موی تو دلم آشفته نیست زیرا که
“به رحمت سـر زُلف تو واثقم ” کردند

اسد الله

نه که از کعبه؛که از عرش فراتر رفته
پایش آن روز که بر دوش پیمبر رفته

شک نداریم اگر عرش؛مُعلّی شده است
صبح هر روز به پابوسیِ حیدر رفته

ذکرُ الله

بنای نوکری ام بی دلیل,محکم نیست
که در طراز شما سروری در عالم نیست

به قدر تو که خدا گفته است(اَنَا دِیَتُک)
به پیشــگاه الهـی کسی مُکـرّم نیست

دست به دامانِ حُسین

سالیانی ست شدم دست به دامانِ حُسین
سائـلِ هر شبه ی سفره ی احسانِ حُسین

تا که اوضاعِ دلم زود به سامان برسد
شدم از صبح ازل بی سر و سامانِ حُسین

جَـدّه این خاندان

سه سال آخر عُمرش شکسته تر شده بود
بلی شکسته تر از فـرطِ دردِ سـر شده بود

تمام بال و پر او کبود و زخمی بود
که پیــش موج بلا بارهـا سـپـر شده بـود

یوسف زهرا

دور زمان به نیمه شعبان رسیده است
اندوه و درد و غصّه به پایان رسیده است
بر جسم مُرده ی همگان جان رسیده است
از آسمان , خلیفه ی رحمان رسیده است

کـوی عشق

کسی که شُغل او گوهرشناسی ست
مُسلّـط تر به انگـشـــترشـناسی ست
به گُمـنامان کـوی عشق سوگنـد
گدا اینجا بَری از سرشناسی ست

دکمه بازگشت به بالا