با عدالت باز آب و دانه را تقسیم کرد
قسمت همسایه و بیگانه را تقسیم کرد
بارها بین یتیمان بار روی شانه را
بعد در بازی خمید و شانه را تقسیم کرد
با عدالت باز آب و دانه را تقسیم کرد
قسمت همسایه و بیگانه را تقسیم کرد
بارها بین یتیمان بار روی شانه را
بعد در بازی خمید و شانه را تقسیم کرد
به سنگفرش و به حوض و به آب دقت کن
به طرز نقش, به رنگ و لعاب دقت کن
ببین چه طور نشسته به محضر گنبد
به صحنه ی ادب آفتاب دقت کن
نشنیده است از او احدی از قدیم, نه
در پاسخ فقیر و اسیر و یتیم, نه
فرزند اصل جاذبه و دافعه است او
نیمی برای خلق بلی هست و نیم نه
همینکه چشم گشودم دوازده شب رفت
چقدر فکر تو بودم دوازده شب رفت
شب دوازدهم آمد و دلم تنهاست
هنوز این دل دیوانه عاشق دنیاست
الهی چه می خواهی از بنده ات؟
که یک عمر بوده ست شرمنده ات
الهی شکسته پر و بال من
به هم ریخته حال و احوال من
زل میزند با چشمهای تر به مادر
هی فاطمه در لحظه ی آخر به مادر
سرمایه اش را داد پای دین خدیجه
پس در قبالش هدیه شد کوثر به مادر
الهی چه می خواهی از بنده ات؟
که یک عمر بوده ست شرمنده ات
الهی شکسته پر و بال من
به هم ریخته حال و احوال من
گوش کن تا دردهایم را بگویم بیشتر
گیسوان غرق خونت را… ببویم بیشتر
در بیابان بودم و ترسیده بودم بارها
هر قدر از پشت سر,از روبرویم بیشتر
دست را بر طناب میگیرد
بچه را از رباب میگیرد
دست و پا میزند علی اصغر
تیر دارد شتاب می گیرد
روزگاری ست که با تو سر دعوا دارم
که چرا دست چرا قلب چرا پا دارم؟
من که دیروز کنارت به عبادت بودم
این چه عشقی ست که امروز به دنیا دارم
بیا تا ته راه را با تو باشم
شب پنجم ماه را با تو باشم
جز این راه,من راه دیگر ندارم
که سر را ز سجاده ات بر ندارم
بس که با خود ماتم از کرب و بلا برداشته
بوی غصه کوچه های شام را برداشته
این دوتا تا عرش بالا رفته که گلدسته نیست
زینب است و دست های بر دعا برداشته