ناصر دودانگه

الطاف کریمان

وقتی که الطاف کریمان بی حساب است
هرکس گدای عشق شد عالیجناب است

پس عاقبت به خیری خود را خریده
هرکس اسیر خاندان بوتراب است

عزیزم حسین

بدون آب بریدند حنجر او را
کشانده اند به گودال مادر او را

عصا زدند به او پیرمردها بلکه
در آورند نفس های آخر او را

واویلا

چه می خواهی از این بی سر، برو شمر
سرش را کنده ای دیگر ، برو شمر

غرور دخترانش را شکستی
بیا ‌برخیز از پیکر برو شمر

ای سوره ادب

بر روی خیمه رفتنت اما گذاشتند
جایی برای بوسه ام آیا گذاشتند ؟

ای سوره ادب ، تو بزرگی کن و ببخش
رویت اگر که بی ادبان پا گذاشتند

ای سوره ادب

بر روی خیمه رفتنت اما گذاشتند
جایی برای بوسه ام آیا گذاشتند ؟

ای سوره ادب ، تو بزرگی کن و ببخش
رویت اگر که بی ادبان پا گذاشتند

پسرم

سپاه شمر رسیدند درهمش بکنند
به تیغ و نیزه سپردند تا کمش بکنند

قرار بود که باشد مقطعه بدنش
عیان که شد نوه ی فاطمه ست می زدنش

بدنی پاره پاره

سپاه شمر رسیدند درهمش بکنند
به تیغ و نیزه سپردند تا کمش بکنند

قرار بود که باشد مقطعه بدنش
عیان که شد نوه ی فاطمه ست می زدنش

ولدی

گیرم کسی نمانده برایت، خدا که هست
راهی اگر نمانده برایت دعا که هست

دل را ببر به رشته ی لطف خدا ببند
جلوت نبود گوشه ی خلوت سرا که هست

بیچاره مادرش

بالا گرفت دستش و شد گرم گفتگو
رحمی نکرد بر لب شش ماهه هم عدو
تیر سه شعبه آمد و زد بر بوسه بر گلو
شد رنگ خون، سفیدی قنداق طفل او

حرمله خیر نبینی

به عزیز دل خیمه نظرش افتاده
هلهله باز به جان جگرش افتاده

مانده ام تیر مگر قحطی صید آمده است
که به یک حنجر کوچک گذرش افتاده

طفل رضیع

بالا گرفت دستش و شد گرم گفتگو
رحمی نکرد بر لب شش ماهه هم عدو
تیر سه شعبه آمد و زد بر بوسه بر گلو
شد رنگ خون، سفیدی قنداق طفل او

نیا عزیزم

جونم برات بگه نیا عزیزم
یه روی خوش بهم نشون ندادن
غریب کشی چقد تو کوفه بابه
یه ثانیه بهم امون ندادن

دکمه بازگشت به بالا